گفتم که شده صبر دلم طاق،کجایی؟
من پیر شوم دیده شود کور چو آیی
گفتم که برای چه،به هجران زچه مانی؟
گفتا تو که از حال دلم هیچ ندانی!
گفتم به رکابت ببرم با تو بیایم
گفتا که به غربت به تو من توشه ندارم
گفتم که مرا عاشق خود کردی و رفتی
گفتا تو چه دانی زغمحسرت وسختی
گفتم که نه هنگام سفر بود چنین زود
گفتا چه کنم ،عاقبت عشق تو این بود
گفتم که کجا باور من بود به رفتن
گفتا بگذر...بگذرد هر چه به گذشتن
گفتم که غم هجر تو بر سینه گران است
گفتا که به من نیست،بتقدیر جهان است
گفتم چه کنم بعد تو با این غم و اندوه؟
گفتا به صبوری بکش این بار چنان کوه
گفتم خبرم نیست شب و روز کدام است
گفتا که بعاشق خبر و خواب حرام است
گفتم که زتو در دل من چون برود یاد؟
گفتا که ز خاطر بدهی گر همه را باد
گفتم چو شقایق بشوم خم پس ه بدرود
گفتا که بجایم بنشیند دگری زود...
هر چند که گفتم نه پذیرا شد و بگذشت
از داغ رخش خون به دلم لاله سرا گشت
بر بست برای ابد از خانه ی من رخت
آخر من ه درمانده پذیرفتم و او رفت...