زمین این تیرۀ خاکی
شب است وتیره بختی ها گریبانگیر انسان است
جهان تار و ظلمانی ،فقط نخجیر انسان است
بُوَد قانون این جنگل ،فقط یاسای چنگیزی
تو گویی! خون وخونریزی عجین با شیر انسان است
ندارد عاطفه معنا، در این دار هراس انگیز
نمی زاید دگر مردی ولی تبخیر انسان است
به دل گفتم ببین اینها تمامی آدمی هستند
بمن خندید وگفت عاقل!بگو تصویر انسان است
در اینجا هرزه گردی ها به اسم دوستی جاری است
شعار نان وآزادی، فقط تحقیر انسان است
تمدّن لاجرم باید!بدون عاطفه هرگز!
که این فرهنگ بی واژه پی زنجیر انسان است
عدالت رنگ می بازد، به بازارِ ریا مردان
تفرعن حسّ رَخوَتناکی ازتخدیر انسان است
در این منظومه خورشیدی نمی تابد ؟بگو!با من
که این تاریکی از خورشید یا تقصیر انسان است؟
به دنبالِ کسی هستم که تبیین می کند حق را
کتابِ واژه های او پر از تفسیر انسان است
کسی کو از ورای باور تاریخ می آید
اَبَر مردی که در دیدش خرد تعبیر انسان است
به دستی تیغ لا دارد، به دستِ دیگرش قانون
به دورانی که می آید ،بیان شمشیرِ انسان است
به نورِ حق روشن،زمین این تیرۀ خاکی
وعشقی جاودان عاشق!که در تسخیر انسان است
محمدعلی جعفریان(عاشق)-5/5/1379