سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        خدا

        شعری از

        مریم خالقی نژاد

        از دفتر شعرناب نوع شعر شعرناب

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸ ۱۰:۰۹ شماره ثبت ۸۰۷۶۷
          بازدید : ۲۲۱۲   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مریم خالقی نژاد

        اغوش خدا
        و خدایی که در این نزدیکی است.....آی سهراب چه کسی میگوید و خدایی که در این نزدیکی است.....
        .آن خدایی که در این نزدیکی است....مگر از حال  دلم غمناکم با خبر است...............مگر از درد  دل یک گل پژمرده خبرها دارد؟......سهراب .........کجایی که بگویی  و خدایی که در این نزدیکی است خبر از دلهره هایت دارد......خبر از لرزش ارام صدایت دارد....خبر از بغض قدیمی در گلویت دارد        
           آی سهراب چه زمانی ترکیده شود این بغض و  چه سیلی که براه اندازم... سهراب بگو به خدایی که در این نزدیکیست که مرا ،حال دل تار مرا،  متحول بکند.......آی سهراب گر خدایی هست و در این نزدیکی است....پس چرا بسرایی    .قایقی خواهی ساخت....... سهراب به راستی تا کجا خواهی راند.......آی سهراب قایقت جا دارد؟............تا به سمت خدایی برویم که در این نزدیکی است؟............
        چند صباحیست سفر اغاز شد و سمت خدایی میرویم که در این نزدیکی است...
        در میان راه سهراب فارغ از هر غم اندوه با خود زمزمه میکرد تا شقایق هست زندگی باید کرد.......میسراید با خود به گمانم کمی روح روانش اشفتست.........
        میگذشت ایام اما نه به کام....تا رسیدیدم به سر کوی محبت..... از بزرگان نقل است که سر کوی محبت ، همه چیز غرق خوشی ها گردد....
        من به سمت کوه محبت عزم کردم تا که شاید بیابم انچه را می گویند........اما سهراب همچنان در قایق روی این اب روان مینوشت مادری دارم بهتر از برگ درخت......پدری دارم بهتر از کوه عظیم......
        عزم یک دختر گمراه به سمت رویا...شاید بعضا نشود درک کنی حال مرا اما تا ته قصه بمان .سفری جالب بود....
        به سر کوه رسیدم....شرق و غرب..پایین و بالا.همه جا چون حاجر رها گشته در بیابان در پی صبر...محبت....راستی..
        فریا زدم  آی مردم کوه نشین .... مردم اهل محبت....مردم اهل درستی.بیایید بیایید ....هرچه فریاد زدم جز تکرار صدایم نشنیدم و ندیدم کسی را..........
        با خودم گفتتم بگذار فریاد زنم اهل خدا را اما باز پاسخی نشنیدم که نگو........... دنبال خدایی که در این نزدیکی است امده بودم
        افتاب سوزان بود...چشمه ای قل قل میکرد به سمت دریا......و نهالی که تازه از خاک بیرون بنهد..... و یک ماهی که ملق میزند در جویبار
        گذر کوتاهی به سمت چشمه داشتم و  اب روان را دیدم که چه بی پروا جاریست.نه خبر از محبت میگیرد نه از صبر و درستی
        انگار چشم بر روی همه بسته و راه خود را طی میکند
        نه برای سنگها  نه برای چشمه نه برای نو نهال هیچ در هیچ هرکدام در پی راه خود....فریاد زدم آی نهال. چشمه سنگ . کو خدایی که در این نزدیکیست .حرفها دارم و شکایتها از مردمان آن دیار......
        بگویید به خدا تا بیاید و محکمه برپا بکند
        چند روزی گذشت من منتظر برپایی محکمه بین من و گردون...سهراب آن پایین همچنان زمزمه میکرد من خدا را دارم.........
        چشمهایم  کم سو شده بود نیت خاب کوتاهی نمودم...در خاب دیدم صدایی آمد ای بنده من از چه پنداری من از تو دورم..........از چه پنداری من از تو غافلم....... ای بنده من....فریاد زدم صبر ندارم از درد....صبر ندارم تنهایم ...پاسخم داد خدا تو یا من؟
        فریاد زدم ناامیدم از دنیا.......پاسخم داد خدا پس کو یاد من؟
        فریاد زدم دوری؟ پاسخم داد خدا تو یا من؟
        گریه کردم بیا نزدیکتر...پاسخم داد خدا تو در اغوش منی
        گریه کردم  میترسم.پاسخم داد خدا هرکجا ترسیدی تو بگو از ته دل من خدا را دارم....
        ناله کردم بیا نزدیکتر من تو را خواهانم.....پاسخم داد خدا تو در اغوش منی بنده من.......
        دستهایم را دور خودم حلقه زدم به گمان در اغوش کشیدن خدا..بغض من با حال غمگین خدا در هم شکست.......نوری تابیده شد وامر فرمود بنده من  من تو را دوست دارم..........غرق اغوش خدا لذت داشت...
        از خواب بیدار شدم.چه هراسان به سمت قایق سهراب رفتم......گفتمش سهراب برویم که خدا در همه جا مثل عطر خوش یک یاس و بنفشه جاریست......
        مادری دارم بهتر از برگ درخت پدری همچون کوه عظیم و خدایی که در این نزدیکیست
        گفتم سهراب راست میگفتی تو  …همه جا باید گفت و خدایی که در این نزدیکی است......
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۸ ۰۸:۴۵
        به شعر ناب خوش آمدید خندانک خندانک خندانک
        مریم خالقی نژاد
        مریم خالقی نژاد
        سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۸ ۱۵:۲۳
        با سلام متشکرم سپاس فراوان
        ارسال پاسخ
        سعید بیانلو (پرواز آرزوها)
        سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۸ ۱۳:۵۲
        شعرتون خوبه ولی یکم تکرار جمله متناسب با شعر نیستش🌹🌹🌹🌹
        مریم خالقی نژاد
        مریم خالقی نژاد
        سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۸ ۱۶:۴۹
        سپاس
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۸ ۱۸:۰۵
        دلنوشته زیبا و دلنشین خندانک
        مریم خالقی نژاد
        مریم خالقی نژاد
        سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۸ ۲۱:۰۶
        سپاس فراوان
        ارسال پاسخ
        سید احسان موسوی ( سام )
        سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۸ ۲۰:۰۷
        خیر مقدم سرکار خانم خالقی‌نژاد خندانک
        مریم خالقی نژاد
        مریم خالقی نژاد
        سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۸ ۲۱:۰۶
        سپاسگزارم
        ارسال پاسخ
        مسعود میناآباد ( مسعود م )
        چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸ ۰۱:۱۷
        سلام :
        درود بر شما بانو
        --------------------------------- خندانک
        مریم خالقی نژاد
        مریم خالقی نژاد
        چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸ ۱۰:۰۸
        سپاسگزارم
        ارسال پاسخ
        علی مزینانی عسکری
        چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸ ۰۶:۰۰
        درود بانوی بزرگوار
        آهنگین و زیبا
        روح سهراب سپهری عزیز هم شاد
        خندانک خندانک خندانک
        مریم خالقی نژاد
        مریم خالقی نژاد
        چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸ ۱۰:۰۸
        سپاسگزارم
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5