ایمان بیاوریم
به آغاز فصل سرد! )فروغ فرخزاد
وبراستی که چه زیبا گفتی بانو!
اینجا ما هرلحظه
ایمان می آوریم
به آغازفصل سرد!
دراین غروب دلگیر عاطفه!
مرگ خاموش عشق!
دراین آشوب سیاهی
طغیان شهوت !
له شدن زندگی
زیرگامهای کثیف ظلم!
سجده های کش دار
برسجاده های رنگین ریا!
اینک زخمها
همه ازعشق نیست بانو!
زخمهای ما از غرور است،
ازنامردی است!
ازبی خیالی سیاستمدارانی است که
دررختخوابهای نرم هوس تصمیم می گیرند!
وارتفاع دروغشان رانمی شوداندازه گرفت!
عدالت رادرخواب می بینند
وصبح حتی خوابش راهم به یادنمی آورند!
اینجا زخم های ما ازعشق نیست نازنین
ازجولان انسان نماهاست درمیدان قدرت!
ماپروازرافقط
درقفس تجربه کردیم!
هیچ کس نشنید
صدای تکراری بال بال زدنمان را !
پشت میله ها ضجه زدیم
وهیچ کس نخواند
شعربلند بی قراریمان را!
اینجا هیچ پنجره ای
روبه آرامش بازنمیشود!
دستان خداراناشیانه گم کردیم!
پرنده ها بی صدامردند
آسمان درتصرف کرکس هاست
گنجشکها بی دانه مانده اند،
وسهم ماهنوزهم
(آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از ما می گیرد! )
ماایمان آورده ایم به فصل سرد
دراین قحطی انسانیت!
اینجا قانون زندگی را فقط
دردمی نویسد!
ما روزهاست ایمان آورده ایم
به فصل سردبانو!
ماروزهاست ایمان آورده ایم!
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود