يکشنبه ۲ دی
می خواهم با خدا آشتی کنم شعری از محمد شمس باروق
از دفتر عارفانه نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۸ ۰۹:۲۳ شماره ثبت ۷۹۵۶۵
بازدید : ۴۲۸ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب محمد شمس باروق
|
گردن دراز کنی زرافه می شوی
گردن کج کنی کرگدن می شوی
پشت کنی گاو میش می شوی
حرف نزنی الاغ می شوی
حرف بزنی کلاغ می شوی
تصمیم می گیرم سکوت کنم
نمی دانم سکوت علامت رضاست
یا جواب ابلهان خاموشی است
همه قرص نان می خورند زندگی می کنند
من قرص برنج می خورم کشته می شوم
همه به مسافرت آنتالیا می روند
من هم به مسافرت آندنیا می روم
مادرم هر نه ماه چاق می شد
پدرم لاغرتر
مادر از چاق بودنش
پدر از لاغر بودنش می نالند
مادر که لاغر شد
خانوداه ما گشادتر شد
سفره ما تنگتر
ماندم در این وانفسا
نقش کی را بازی کنم
خودم خواهم شد تا نقش بازی نکنم
اما من که نقش بلد نیستم
|
نقدها و نظرات
|
2 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.