پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
روزگاری که پایِ آرزویم
شد گرفتارِ کوی و برزنِ تو
من گریزان ز تلخکامی خود
زیر یک سایه بان پوشالی
پشت یک شیشۀ کِدِر، خالی
می مکیدم سماقِ شیرینی
تا نشیند به بار، آرزویم
تا رسد دستِ من به دامن تو
قلبِ تو سرد ، مثلِ آهن بود
سخت تر از قضاوت من بود
من گرفتارِخوابِ خرگوشی
می شمردم ستاره ها با تو
می سرودم ترانه ها با تو
چشم تو شاهدِ سقوطِ من و
چشم من ذوب در نگاه تو بود
قلب من بندِ قلبِ آهنِ تو
شده بودم چو اسبِ عصّاری
چشم بسته در عینِ بیداری
روی خطی کثیف و فرسوده
در حصاری شبیهِ باورِ تو
شده بودم عدوی عُمرِ خودم
در خَمِ پیچواره ای از هیچ
غوطه ور در میانِ بوران و
انجماد و هجومِ بهمنِ تو
من در این پیچواره پوسیدم
جامه ای بد قواره پوشیدم
آرزویم به پای تو گم شد
دانه ای جو به جای گندم شد
ناقص و گاوگونه شد هوشم
بس که بد مستِ باده ات بودم
مثلِ مشتی خمیر شد عمر و
استخوانم میانِ هاونِ تو
من به جای شراب نوشیدم
شوکرانِ غلیظِ غیظِ تو را
تنِ تو با شتاب تجزیه شد
زیر تَلّی زِ خاکِ چون و چرا
مانده ام من هنوز در کویَت
در پس کوهی از هزار سؤال
که چرا من دوباره می جویم
راه را از زبان الکن تو
خسته ام از تو ، از خودم ، از ما
از فرارِ محبت از تن ها
عشقِ بیمار و باوری زخمی
غرق در منجلاب ، سر تا پا
از دلِ سادۀ خودم که هنوز
گاه و بی گه برای کسبِ شفا
ناخوش و ناامید می بندد
ریسمانِ دخیل بر تن تو
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و شورانگیز بود