پرنده ای که پرید از نگاه سر به هوایت
دل است و سایه و یک جان که ریخته است به پایت
که مثل جوجه ی قمری ، دلش گرفته همایت
"به سینه می زندم سر دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمه های صدایت"
تویی شبیه زلیخا در اوج وسوسه لبریز
تو دام و حیله ی سودابه های وسوسه انگیز
نه بوی خون و ترنجم که از مشام تو سر ریز
"نه یوسفم نه سیاوش به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست تاب وسوسه هایت"
تو زخم کهنه ی سر باز، لاعلاج و وخیمی
تو ردّ بوسه ی شمشیرِ دوستان صمیمی
تو عطر خالص اندوهِ خاک و آب و نسیمی
"تو را ز جرگه ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده ام و دل نهاده ام به صفایت"
دلم گرفته برایت و غیر آه به لب نیست
به جز چِکاچکِ باران به روی گونه ی شب نیست
تو را به غیر ملائک به غیر عشق نَسَب نیست
"تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمی کنم اگر ای دوست سهل و زود رهایت"
جهان بدون تو آغاز فصل شوم مصیبت
پر از جنون و تباهی پر از کثافت و نکبت
به اخم و تخم تو کرده دلم به غصّه اصابت
"گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دست های عقده گشایت"
کجاست تا که رساند مرا به نور به ادراک
طنین گرم صدایت مرا به قلّه به پژواک
که ذرّه ذرّه ی جان را سپرده ام به تن خاک
"به کبر شعر مبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت"
و هوشیار نگردد که مست باده ی عشق است
که هفت نسل اسیر و تنش نواده ی عشق است
بکار نطفه ی حسرت ، که آه زاده ی عشق است
"دلم گرفته برایت زبان ساده ی عشق است
سلیس و ساده بگویم دلم گرفته برایت"
هما_تیمورنژاد
حسین منزوی
مسمط_مخمس با تضمین از غزل منزوی
بسیار زیبا و دلنشین بود