زخم های زنانه و کاری
می رسد تا تو را تکان بدهد
تا نهنگ تکیده در ساحل
روی دستان مرگ جان بدهد
در سرت هجمه ای زمستانی ست
قار و قار کلاغ هایی شوم
عادت ماهیانه هایت را
لخته در لخته برف ها بر بوم...
می تکاند هوای عشق از سر
چون کلاغی که برف را از پر
می خزد در کشاله ی رانت
سایه ی سرد دست همبستر
تا ابد در خودت فرو رفتی
بر رگ و ریشه ات تبر ، می زد
مثل مرداب در خودش تنها
هیچ رودی به تو نمی ریزد
مرد مغرور و سرد و بی احساس
مثل یک تابلوی گلدوزی
زده سوزن به مغز و جمجمه ات
چشم هارا به مرگ میدوزی
در سرت قصد خودکشی داری
با دو چشمت ،دو تاول پر خون
با دو سُم کوبِ قوم تاتاری
می زنی از جنازه ات بیرون
موج باران بی امانت را
خون چکان می چکی جهانت را
بر سر و روی خسته ی دنیا
چشم خورشید نیمه جانت را
می خزد زیر دامنت مردی
در سراشیب گردنت مردی
می دوی در ادامه ی کابوس
می دود در رگ و تنت مردی
در زد و بند با خدا هستی
روی عرشی که ناخدا هستی
بوسه ی موج و گونه ی صخره
اوج فریاد و بی صدا هستی!
مرگ دیباچه ای زری دارد
در تنت قصد دلبری دارد
در تو دیوآنه باله می رقصد
آه! او صورت پری دارد
از دو چشمت ، دو تاول پر خون
یک زن مرده می زند بیرون
تیغ روی گلوت می رقصد
فاعلاتن مفاعلن در خون
#هما_تیمورنژاد
موفق باشید