می گویند
گلهای شعرت پژمرده اندبانو!
جمله هایت اشک می ریزند
شادی راکجاگم کرده ای
که اینگونه واژه هایت
بی قراری می کند!
چرا ازعشق نمی گویی
چراغزلهایت نمی خندند!
می گویم
یک نفربه من بگوید
دردنیایی که
جنازه ی عشق
برشانه های عریان هوس
تشییع می شود!
قلم چگونه ازعشق بگوید؟!
وقتی حواها سیب تعارف می کند
وآدم ها اشتهایشان
نامحدوداست!
زیبایی را
به بهایی اندک می فروشند
ونجابت راچوب حراج زده اند!
مگرازعشق جزنامی هم باقی مانده؟!
قلم چگونه بخندد!؟
وقتی زمین دریای خون است و
جولانگاه زالوصفتان!
وآسمان قلمرو لاشخورها!
نامردها انسانیت را کشته اند
وادعای مردانگی دارند!
شکمهایشان انبارغله است اما
بی خیال اسکلتهای گرسنه اند
که هرروزهم برآمارشان افزوده میشود!
چگونه قلم برقصد!؟
وقتی بیداریمان دردناک است
و خوابهایمان کابوس!
وقتی هنوزپس ازسالها فلسطین
زیرچکمه ها ی ظلم
ضجه می زند!
کودکان وزنان بی گناه
کرد مسلمان را قطعه قطعه می کنند
وبالش مردانشان
تفنگ است!
چگونه واژه ها بخندند؟!
وقتی افیون رنگ شهررازردکرده!
فحشا سرهرکوچه ای بازار دارد
وفقرهیولای وحشتناکی است
که هرروز قدمیکشدو بزرگترمیشود!
نه نمیشودشادبود
اینجا زندگی روزهاست
درقفس است
وپرنده ها آوازشان را
فراموش کرده اند!
مگرپرنده های قفسی هم
می توانندنغمه ی شادی سردهند!
بگذارید زاربزنند واژه هایم
قلم دلش گرفته!
بگذارتابگریم
که خنده رفت ازاین شهر!
خوابهامان همه کابوس شدند
بس که بیداریمان غمناک است!
خانه آمد به ستوه ازغم ما
چشم این پنجره ها نمناک است!
احساس میکنم عده ای ازمخاطبانم ازاین دلنوشته ی من برداشت نادرستی کرده اند وفکرمی کنند من با شعر عاشقانه مخالف هستم که اینگونه زبان به اعتراض گشودم
درصورتی که اصلا اینگونه نیست ونبوده من هم مثل همه لذت می برم ازشعرهای عاشقانه اصل شعرعشقه وجدایی ناپذیرند ازهم
گرچه عشق هم انواعی داره وعشق به همنوع هم خودش یه نوعه عشق درنرتبه ی والاست وهمین هم باعث شده که شاعردراین شعرمتفاوت سخن بگه ودردهمنوعانش روبه تصویربکشه.!..
به قولی ازصدای سخن عشق ندیدم خوشتر....
ومن هم ازاین قائده مستثنی نیستم اما گاهی شعری میاددیگه اینباراین دلنوشته به شکل اعتراضی اجتماعی اومدو
همونجورکه میدونین ماشاعران هم مثل هرانسانی عواطف واحساسات متفاوتی رو درهرلحظه اززندگی تجربه می کنیم مثل غم شادی حسرت عشق وغیره که این ناخوداگاه برروی شعرمان اثر می گذاره من منظورم ازاین شعر مخالفت با شعرعاشقانه نیست بلکه منظورم اینه که بااین همه غمی که دردنیای امروز هست ذهنم درگیره اونقدرکه شعرمنم رنگ غم گرفته ودست ودلم به شعر عاشقانه نمیره این روزا شایدفرداحس وحالم عوض شدوبازیه عاشقانه ی داغم نوشتم
نه لبخندم راباورکن
نه اشکم را
هوای شاعرموسمی است!
جمیله عجم(ب.و)
بازم ممنونم ازتوجه شمادوستان عزیزم🌹💓