نه از مردی که قرار بود در باران بیاید خبری شد
نه کبری آخرش تصمیمش را گرفت
پتروس انگشت به دهان سوار سیل گم شد
هنوز سارا انار دارد
حتی سالهاست اکرم خواهر امین است
تازه هیچ کلاغی فریب دم سیاهش را نمیخورد
روباه ها فست فود نشخوار میکنند
و کلاغها سمفونی پاییز را به جشنواره مرگ هدیه میدهند
نه خبری از مادر نشد ...نه این مرد نانواست.باران هم که بند آمده یادش بخیر بابا تا هنوز نان میداد
مادر تا غروب امارت مردم را برق نمی انداخت
همه چیز خوب بود انگار
همه غصه من مشق فردا بود که آن هم خواهرم اکرم زحمتش را میکشید
چقدر غصه ها زودتر از ما بزرگ میشوند
انگار همین دیروز بود سوار شانه های پدر میشدیم
نمیدانم کدام خمپاره جای ما را گرفت
حالا روی سنگی رنگ و رو رفته داریم به گنجشکهای گرسنه روی قبر بابا دانه می پاشیم
هیچ چیز سر جای خودش نیست
پروتز همسایه مان با اون زن شکم گنده بد اخلاق و شوهر تریاکی پولدارش اه اه اه
غیبت نشه ولی مادرم این روزا زیاد سرفه میکنه
شب ها تو خونه برا اضافه کاری لباسهای مردم را رفو میکنه
چشماش همیشه سرخه
این نانواست
این داس است
این .این .این
اصلا چقدر دیگه باید صبر کنیم ریزعلی پیراهن اش را آتش بزند
هیچ قطار لعنتی هم در این ایستگاه توقف نمیکنه
راستی کسی از قیمت بورس خبر داره
خنده ره خصوصی سازی میکنند خوب بکنند ما که عمومیش هم نداریم
یه چیز دیگه بگم خیلی دلم یک شکم سیر فیبر نوری میخواد
با یه لیوان کیک زرد
نوشابه نشد هم نشد
وای مادرم داره سرفه میکنه باز تازگی ها خون از دهانش میاد
من که میدونم اتفاق بدی میخواد بیافته
اما خواهرم زود باوره تا مادر میگه چیزی نیست مال کار زیاده باور میکنه میره سراغ نقاشیش
مادر مادر .....مادر .... م ا د ر
مفهوم آفرین و زیبا!
پر از درد و آه...