روز آخر کودکان تشنه
با لبانی خشک
درسی از آزادگی را مشق می کردند
دشت ساکت بود
یک صدا در خیمه ای از نور
بی قراری را فرا می خواند
این صدای کیست؟
گریه های کودکی شش ماهه بهر چیست؟
********
مردی از مردان نام آور
در دلش نور خدا پیدا
نوری از امید را در خیمه ها پاشید
برقی از این نور
بر دلش تابید
کودکان امیدوار، اما
کار را دشوار می دیدند
دشمنان را خوار می دیدند
********
او به میدان رفت
لرزه بر اندام ها انداخت
با صدای رعد آسایش رجز می خواند
تشنگی را از لبان کودکان می راند
غنچه ها از دور می دیدند
باغبانی در میان قحطی امید
آب می خواهد
" ظهر عاشوراست
باغ گل لب تشنه و تنهاست "
در میان نیزه و شمشیر
مردی از جنس خدا پیداست
یک علم برپاست
بر دو چشمش اشک
با دو دستش مشک را محکم بغل کرده
زیر لب ذکر خدا می گفت
با خودش می گفت:
سرورم تنهاست
آتشی از تشنگی در خیمه ها بر پاست
ناگهان تاریخ
صحنه ای در چشم ها انداخت
نا امیدی را برای کودکان می ساخت
مشک و دست و آب
بر زمین افتاد
نوری از امید کم می شد
قامت خورشید خم می شد
یک طرف تنها
مشک زخمی علمداری
" ماند روی دست های دشت "
دشمنان سرمست
کودکان لب تشنه و تنها
درسی از آزادگی را مشق می کردند
" حسن مرادیان ( نوا ) "
آیینی بسیار زیبا و با شکوه بود
دستمریزاد
اجرتان با سقای کربلا