جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر حسن مرادیان ( نوا )
آخرین اشعار ناب حسن مرادیان ( نوا )
|
پدرم وقتی رفت
مادرم گفت : پدر رفته سفر
پشتمان خالی شد
دستمان خالی تر
**************
پدرم کارگری بیش نبود
صبحدم پای پیاده می رفت
سر یک کوچه ی پر از اندوه
چشم امید به مردم می دوخت
سینه اش از غم بی پولی و حسرت می سوخت
*****************
نیمه شب خواب که بودیم ؛ پدر بر می گشت
تا مگر چشم به دستان پر از خالی او نندازیم
مادرم را می گفت:
این چنین پیش رود
ما به تقدیر و فلک می بازیم
****************
فکر می کرد که ما خوابیدیم
من و خواهر اما
اشک را می دیدیم
گریه را می دیدیم
سبد غصه و اندوه به دست
از درخت تقدیر
میوه ای تلخ تر از تلخی ایام و زمان ، می چیدیم
*****************
صبح زودی اما
چشم غمبار پدر باز نشد
مادرم رخت سیاهی بر تن
و سوالی از من
پدرم رفت کجا ؟؟
مادری خسته از این سختی ها
گفت : ای جان پسر
پدرت رفت سفر
حسن مرادیان ( نوا )
|
نقدها و نظرات
|
درود استاد
این شعر فقط یک داستان درباره کارگران سخت کوش است که شاید برای برخی از آنها واقعیت داشته باشد وگرنه هیچ تناسبی با بنده و پدر من ندارد
تشکر از نظرتان | |
|
درود فراوان
سپاس از حضورتان | |
|
درود بر شما
سپاس که خط خطی های بنده را خواندید و نظری ارزشمند تقدیمم کردید
بزرگوارید | |
|
درود بر شما
سپاس از توجهتون | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.