شماره هشتاد چهار ؛ گذشت عمر !
گذشت عمر بمن درس بیشتری آموخت
برای ثروت دنیا رِهِ ستمگری آموخت
به احتکار نمودن چنان شدم استاد
دراین معامله هم سود بیشتری آموخت
بجز صواب نگفتم دگر نمیگویم
که این زمانه بمن هم دروغ پروری آموخت
شدم چنان صمنی باحجاب زیور وار
میان پرده مستور چو دلبری آموخت
براه حج همه ساله روان شدم باعزم
طواف کعبه چنانم بسر سری آموخت
وقوف در جمراتم به هر جهت طی شد
به انتخاب ذبیحم چو لاغری آموخت
بمشعر و عرفاتم که جسم حاکم بود
چپاولی که بفکرم تن آوری آموخت
به داده ام به همه سیران ولیمئی بسیار
برای دعوت مهمان چو ماهری آموخت
توجهی که نکردم به قوم و خویشانم
بسا زفقر که اقوام در به دری آموخت
به پیش صاحب جاه مقام کرنش وار
کمر دوتا شده رسمی زنوکری آموخت
نشد که بسوزد دلم بیاد عطشان لب
برای موقعیتم پای منبری آموخت
برای قیمت اجناس را کنم افزون
بجای عدل چنانم سخنوری آموخت
بس است لب تو فرو بند زگفتنت(گمنام)
یقین برای این غزلت نیز مشتری آموخت
جمعه هیجده مرداد نود هشت.
بسيار زيبا و مبين مشكلات جامعه بود