۱
عشق میآید؛
حس نغمه میزند؛
دل پرواز میکند؛
شور میبارد؛
شوق آواز میکند؛
فریاد میزند؛
وه عجب حالی!
پوست میشکوفد از خوشحالی!
نفسی شاد؛
تنفّسی آزاد،
موجِ وجودت را،
تا اوجِ رها،
پرواز میدهد؛
ناگاه،
با یک تپش؛
با یک تکان،
فرومیریزد،
قلبِ یک رویا؛
تو میمانی؛
و حیرانی؛
و چشمانی،
مخمور و بیگناه!
تو میمانی؛
و خاطرهای،
خالی از نگاه!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب صدای پای احساس، صص۴۱ و ۴۲.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۲
تو دیدی که، به قلبم درد جاریست
همان دردی که تب میکرد جاریست
نخواندی حسّ پردردِ دلم را
هنوز آن التهابِ سرد جاریست
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دلگویههای بانوی احساس.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۳
در ماورای خفتهی بغضی، پر از درد
بیتابیِ جانم، تو را باز آرزو کرد
.
بودی ستاره، در دلِ شبهایم اینک
گردیدهام، از دوریات تنهای شبگرد
.
همچون سهیلی رفتهای، از آسمانم
دل شد، اسیرِ روزگارِ سرد و نامرد
.
از بس که مخفی گشتهای، از دیدگانم
رخسارِ قلبم گشته بی تو؛ چون گلی زرد
.
دل با تمامِ عاطفه، میخواندت؛ یار
برگرد سوی حسّ قلبِ زار؛ برگرد
.
برگرد و کن، از نو، شکوفا باورم را
با التهابِ بوسههایی داغ؛ چون وَرد
زهرا حکیمی بافقی، کتاب نوای احساس.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۴
گفتی به پایت مینشینم
رفتی؛ شدم موجی پریشان
در شورشِ دریای قلبم
غم شد روان؛ طوفان به طوفان
.
دریا به دریا، دل خروشید
شورش شد امواجِ نهانم
جاری به جانم، موج درد و
جوشید غمها در روانم
.
بعد از گذشتِ سالیانی
برگشتهای پیشم چرا باز
حالا که خفته، در گلویم
بُغضی که غم را دارد آواز
.
ترکِ منِ آشفتهدل کن
راضی شدم تنهاییام را
احساسِ من، دیگر ندارد
همچون گذشته، شور و رویا
زهرا حکیمی بافقی، کتاب ققنوس احساس.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۵
کوچههای باغِ احساسِ دلم،
سبز گشت و، پر شد از، یاسِ دلم؛
.
منتظر هستم بیایی؛ با نگاه؛
شاد سازی، باورم را، هر پگاه؛
.
تا که از مهرِ نگاهت، بر دلم،
حسّ من، گردد رها، از دستِ غم؛
.
عشق گیرد، یک طلوعِ تازه وُ؛
شورِ دل، بسیار؛ بیاندازه وُ؛
.
با حضورت، شاد گردد، لحظهها؛
جاریِ احساسِ جان، تا ناکجا!
.
زهرا حکیمی بافقی، کتاب ترنّم احساس.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۶
بیتاب شد
سرتاسرِ قلبم
بدونِ تو
.
با دل
مدارا کن
دلم
بسیار
دلتنگ است
زهرا حکیمی بافقی، مقطع غزل ۳۰، کتاب آوای احساس.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۷
در نگینِ عاطفه
اسمِ تو حک گردیدهاست
سرزمینِ سینهام را
کرده عشقِ تو
به نام
.
حسّ جان
با تو
جوان شد
شورشی دیگر گرفت
پرتوی
از مهرِ تو
تابیده بر دل
والسّلام
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل (کتاب نوای احساس)
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۸
چرا، اینگونه بیتابی؟ تو که، من را رها کردی
در اوجِ شورشِ غصّه؛ درونِ حسّ پردردی
.
من از، اوّل، رها بودم؛ اسیرِ بندِ خود کردی
رها کردی و رفتی تا، بسوزم با تبِ سردی
.
میانِ آتشِ غمها؛ درونِ لحظههای بغض
وجودم ملتهب گشت و، رخم همچون گلِ زردی
.
شدم، ذرّه، به ذرّه، آب؛ امّا، سوزشِ من را
نفهمیدی؛ دلم خون شد، از این دنیای نامردی
.
چه ساده، آمدم پیشت؛ ولی هرگز نفهمیدی
کنون که… پرزدم رفتم، به دنبالِ چه میگردی
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*