من و یک بار گناه
گوشه ی چشم رضا
من و یک عمر پریشانی و افسوس و دریغ
در هجوم نهراسیدن و ترس
کوله ام سنگین است
نه ز ره توشه ی عشق
بلکه از بار گناه
می برد حادثه ام دست به دست
می برد ثانیه هایم را موج
رخصتی نیست دگر
فرصتم رفته ز دست
شب بسی تاریک است
و افق ناپیداست
درد اندوه به چشمان ترم می ریزد
باز یکباره دلم می گیرد
در دلم زمزمه در می گیرد
که امید است به ایوان طلا
من و یک بار گناه
گوشه ی چشم رضا
ترس و اندوه دلم می ریزد
عشق نم نم به دلم می بارد
خواب می بینم و بر می خیزم
وای در خواب که را می بینم
او شه عالمیان است رضاست
او غریب الغربا گوهر نایاب خداست
او عزیزی است که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
صد هزاران دل دیوانه پی خانه ی اوست
او عزیزی است که صد مصر به فرمان دارد
هفت اقلیم به یک غمزه به سامان دارد
او غریب الغرباست
پر احساس و صفاست
بنده ی خوب خداست
گوشه چشمیش صفاست
وای در خواب کسی را دیدم
که پر از مهر و وفاست
گوشه چشمیش مرا داد نجات
چو یکی آب حیات
گریه ام می گیرد
اشک از چشم ترم می ریزد
در دلم زمزمه در می گیرد
که امید است به ایوان طلا
من و یک بار گناه
گوشه ی چشم رضا
بسیار زیبا و شورانگیز بود
یا ضامن آهو