سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        روایتی از عاشورا

        شعری از

        سید فتح اله هاشمی

        از دفتر شعرناب نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۷ دی ۱۳۹۹ ۱۲:۰۲ شماره ثبت ۹۳۸۴۱
          بازدید : ۱۹۹   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سید فتح اله هاشمی

        روز عاشورا بود
        وقت تکبیر امام 
        و نماز سحری بر پا بود
        همه یاران امام
        متبرک بودند
        و امام
        همه یاران وفادارش را
        به جهادی با صبر
        باز دعوت می کرد
        عمر سعد از آنسوی به همدستی شمر
        پی آرایش لشکرها بود
        اندکی بعد امام
        پی اتمام دلیل
        سوی آن لشکر نامردان رفت
        و به آواز بلند
        گفت ای قوم برانداخته عهد
        من به اصرار شما آمده ام
        نامه هاتان اینجاست
        ناگه از لشکر شمر
        مردکی بانگ برآورد حسین
        بپذیر حکم فرزند زیاد
        تا رهانیمان از ننگ نبرد
        و امام
        در جوابش فرمود
        که چنین ذلتی از ما دور است
        بعد آن،بانگ برآورد امام
        که از این قوم کسی هست که یاریش کند
        حر به هراه تنی چند اجابت کردند
        شمر ملعون به عمر گفت تعلل کافیست
        تیر از هر طرفی بارید و
        از شمار کم یاران امام
        باز هم کمتر شد
        بعد از آن لشکر کفار هجوم آوردند
        لیک یاران امام
        ایستادند به جنگ
        مرد و مردانه به خون غلتیدند
        بعد از آن حمله ی سخت
        طبق دستور امام
        هریکی از یاران می بایست
        تک و تنها به مصف می رفتند
        جان نثاران امام
        عهد بستند که تا لحظه ی آخر که به تن جان دارند
        خود به میدان بروند
        تا عزیزی ز بنی هاشم،میدان نرود
        همه یاران امام
        یک به یک
        آسمانی گشتند
        تا که نوبت به جوانان بنی هاشم و عباس رسید
        اکبر آن نوگل لیلی و حسین
        ترس در سینه ی دشمن انداخت
        عده ای را به درک واصل کرد
        تا شهیدش کردند
        قاسم ابن الحسن و جمله جوانان امام
        یک به یک سوی مصف می رفتند
        حال عباس علی
        اذن میدان می خواست
        و امام
        خواهشی دیگر داشت
        خیمه ها بی آب است
        کودکان،تشنه به دستان تو دارند امید
        رفت عباس پی آب به تاخت
        مشک پر کرد ز آب
        با وجودی که لبش عطشان بود
        خود ولی آب نخورد
        آمد عباس به تاخت
        لشکر شمر ولی 
        راه او را بستند
        و به نامردی اعجاب انگیز
        دست و پایش را قطع
        و شهیدش کردند
        حال فرزند علی 
        بی برادر،تک و تنها با اشک
        خویش آماده ی میدان می کرد
        قبل میدان،اما
        خواست آبی برساند به علی
        طفل شش ماهه ی خویش
        دشمان اما،با تیر جوابش دادند
        و حسین ابن علی رفت به میدان نبرد
        لشکر شمر بر او تیر زدند
        ناجوانمردانه
        زخم شمشیر زدند
        عصر عاشورا بود
        پسر پیغمبر
        غرق در خون به بشر
        درس آزادگی آموخته بود
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3