چرخ روزگار

از تلخیم ام غم گینی
میدانم
از حرف هایم دل گیری
میدانم
از اینکه بی پروا به سوی نیستی میرم قلبت درد میگیرد
میدانم
نگفته های این دل تنها را فقط با تو من گفتم
میدانی
شکسته های استخوانم را به تو دادم
میدانی
پریشان خاطر و خستم
میدانی
اگر از غصه میگویم دلم تنگ است
میدانی
پر از حرف های ناگفته شده قلبت
میدانم
پر از اندوه و شکوه و تردید
میدانم
برایت لحظه ها را گاه گاهی تلخ و گاهی اندکی شیرین بدل کردم
میدانم
و لیکن در سبک بالی تنی سنگین به دوش دارم
میدانی
رهایی را آرزویی دست نایافتنی در خاطرم دارم
میدانی
برایت بهترین ها در نظر دارم
میدانی
اگر از دست تقدیرم شکایت میکنی حق است
میدانم
اگر در سینه دردت را بغل کردم پر از عشقم
میدانی ؟
هوایت را هزاران بار در یادم نفس کردم
میدانی
شبان بسیاری را به یادت من سحر کردم
میدانی
خیالم پر شده از عطر گیسویت
میدانی
منم من آن گوشه دنجی که در ان روز از خدا خواستی
میدانم
برایت شعر میگویم ولی افسوس شعر من تلخ است
میدانم
که چرخ روزگار این قصه را آخر به شیرینی کشد سخت است
میدانم ...