کاش می شد خادم کوی ات شوم
خادمی چیست، آب و جارویت شوم
اشک در چشمان من بی انتظار
هق هق بغضی است، جانم را بکار
من بریدم، نیست لیلی در جهان
عشق من تنها تویی در لامکان
بس که اندوه فراقت خورده ام
خاک فهمیده است که من افسرده ام
گرچه گاهی از بدی پر می شوم
اشک چون آید، به از گل می شوم
نیستم لایق، نداده ای جواز
تا به پابوست رسم، ای دلنواز
وصل کوی ات آرزو دارم، ولی
من همان مسکین انگشتر، علی(ع)
بنده ای از بندگانت می شوم
من غلام عاشقانت می شوم
هرچه کردم با زبان و با قلم
ناتوانی کرده بر جانم ستم
ای امامم رحم کن بر این دلم
گرچه من خوارم، تو تنها دلبرم
من عنایت از تو می خواهم ولی
عشق من، این خاک گشته است مدعی
چون نوشته اند در اسناد من
شیعه ای از شیعیانت، یا علی
خوب می دانم که اعمالم بد است
قصه ی عشقم در این دنیا رد است
هیچ کس اما ندارم جز شما
خلقی ام اندر خلایق ای خدا
کاش این نامه بخوانی جان من
آسمان آوار شد بر جان من
دوستت دارم، کلام آخر است
عشق چهارده تن، درونم باور است
شورانگیز و زیبا بود
ایام تسلیت