حس می کنم
از سرسرای خانه ام
باد می وزد
و خبر می دهد مرا
از کوچ تابستان
و انتظار فصلی سرد در سایه
انتظاریطوفانی...
من پیر گشته ام
و فرسوده استخوان هایم
و پسرم
تنها دارایی من است
او به جنگ رفته
به جنگی برای آزادی
و قلبم را تنها گذاشته است
تمام عمر
من عشق ورزیده ام
به این سرزمین
که با دستانم بر آن کار کرده ام
ولی آیا آزادی
می تواند بفرستد باران را
آن گاه که دانه ها بر زمینند؟
آیا می تواند تسکین دهد دردهایم را
و پسرم را به من بازگرداند؟
آه!... آه!
بر فراز صخره ها
من دیده بانی کرده ام
دریای در حال خروشی را
که آنها بر آن سفر کردند
راه آزادی
چه بسیار خزان دارد
و چه بسیار مرگ
در آغوش سنگ ها...
دیشب
آن گاه که جهان به خواب می رفت
رویای پسرم را دیدم:
او فریاد می زد
گویی در گرگ و میش جنگل گم شده بود
و برف می بارید
می بارید بر این خاک...
*راه آزادی_ کنسرت حیات من_ م. فریاد_ انتشارات پایتخت فرهنگی شیراز۱۳۸۹*
The Road to Freedom
*******
پی نوشت:
هرچند به نظر این حقیر در ترجمه ی اشعار از زبانی به زبان دیگر هرگز نمی توان حق مطلب را ادا نمود ولی خواستم به بهانه ی این ترجمه، این ترانه ی زیبای کریس دی برگ_ترانه سرا، آهنگساز و خواننده ی ایرلندی_ رو بشنوید و لذت ببرید...
سلام
ممنون خیلی هم عالی