در حجاب شب
پدری مسیر خانه را
دور میزند
وبه مقصدش می گفت : " نه "
تا کودک منتظرش
همچنان بگوید:
بابا آب داد
بابا نان داد
ولی کودک در خواب
تمامی آرزوهایش را
در انگشت شصتی می مکد
و با هر مکیدنی به آرزوهایش
می گفت : " آری "
سکوت ،حجاب آمدن پدر
...و نگاهِ لبریز از اشک مادر
در حجاب شب
زن هایی طعمه های هوس
بی تاب نفس در نفس
با شعر گناه
با مردانی از جنس آتش هم بسترند
زبان مردانشان لبریز ادعا ست
شوهر یا پدر یا برادر هر کدام
دشنه به دست در روز ند
و در شب با غیرت
به خواب می روند
در حجاب شب
معتادی به انتظار فحش میداد
و زنش عفت خویش را
در زیر پای خفاشان هوس
با اشک و آه دفن می کرد
و اسکناس مچاله شده ای را
به صورت مرد ش میزد
و معتاد چون گذشته می گفت:
این آخرین بار است...
در حجاب شب
کوری خواب را
ملودی میداد
وسمفونی خُرو پُف را
رهبری
در چهره اش لبخندی از آرامش
ندیدن این شبها و
است آور درد بینایی چقدر
در حجاب شب
مستی شعر را با سکسه میخواند
قافیه و ردیف را هُق میزد
و جوی پر از لجن تخت خوابش
کارگران شهرداری کنارش چای می نوشند
در حجاب شب
مردی را دیدم
که در زیر نو ماه
به آیینه می گفت:
نه این تصویر از آن من نیست
و از حقیقت فرار میکرد
در حجاب شب
زنی بیوه
روی پشت بام همسایه
مثنوی فقر میخواند
تا همسایه ها بهتر بدانند
کودکانش گرسنه اند...
در حجاب شب
...
سعید مطوری /مهرگان
از دفتر غمنامه