..:
باید فکری کرد
برمن شبی گذشت
پایاتر از یلدا
تاریک و طولانی
آکنده از سرما
از ابتدای شب
دانای پیری قصه ی پیشینیان می گفت
از روزگاران الست و آدم و حوا
از ماجرای گندم وابلیس وشهوت ها
از راندن و افتادن آن مادر و بابا
از روضه ی زیبا به روی این زمین زشت و نازیبا
اوقصه اش با واژگان دلکش و رنگین به هم می بافت
همچون سوار چابکی بر پهنه ی افکار من می تاخت
با آن شراب تلخ خود خمخانه ی ذهن مرا مدهوش و پر می ساخت
درقصه اش قابیل با هابیل
مانند خار و گل به روی گلبن آن آدم و حوا می روئید
قابیل از رشک برادر که شکوفا بود و می بوئید
خصمانه بهر چیدن آن پاک می پوئید
تا اینکه او را چید و پرپر کرد
با تیغ شهوت بدعت قتل برادر کرد
در امتداد داستان و آن شب تاریک و طولانی
پی می گرفت آن پیر دانا سرگذشت یوسف زیبای کنعانی
آن ماه تابانی که در چاه حسد افتاد
از چاه رست وعاقبت در حبس شهوت های آن زیبای بد افتاد
او قصه اش می گفت
تا از هجوم خستگی ها دیدگانم خفت
در عالم رویا
دنباله ی آن قصه ها دیدم
از وحشت آن ها
چون سنبل زرین به پیش باد
تا صبح لرزیدم
دیدم در آن رویا
در وسعت چشمان من در خواب
میدان جنگی را به پا کردند
عاد و ثمود و لوط
با هم چه ها کردند!
رفتند و این دنیا
برما رها کردند
نوبت رسید بر ما
پیدا شد آمریکا
بار دگر پیکار خیر و شر
آن توله ی حرص و حسد گردیده شیر نر
بر جای یک قابیل شهوتران
میلیاردها قابیل روئیده در این دوران
بر جای سنگ و مشت
بمب اتم میلیون ها هابیل را می کشت
تا اینکه موشک ها
در خانه ی همسایه غریدند
از غرش آن ها
ارکان انسان ها
از ریشه لرزیدند
تا دیده ام وا شد
دیدم که غوغا شد
صدها هزاران کودک نورسته در بستر
پرپرتر از هابیل حوا شد
آهم شررها شد
بر جان من افتاد
برخاست این فریاد:
می سوزم از این درد
می سوزم از این درد
از آتش قابیل های پست بس نامرد
باید که فکری کرد
باید که فکری کرد
موثر و زیبا بود