-
ز من پرسید روزی ، فردِ شاکی
شکایت داشت از ، دنیای خاکی
به او گفتم : چه داری در جهان کم؟
چرا می نالی و ، افسر د ه از غم؟
تو مال و، شهرت و ، نعمت نداری ؟
به دنیا ، عزت و مکنت نداری ؟
چه کم داری به شکرِ خالقِ خویش ! ؟
عبادت می کنی فیض آوری پیش
به در گاهش بنا لی ، هر شب و رو
به او روی آوری ، در حسرت و سوز
بگفت : آزرده ام ، چون باورم نیست
اگر باور نباشد ، یاورم نیست
مقد،س بود هر چه باورم بو د
کسی خندید و ، پیشم راز بگشود
بگفت : چیزی برایت قدس و پاک است
نخواهد دیگر ی آن را ، چه باکست ؟
به من گفتا : که قدسش نان و آب است
تمام هستیش ، جامِ شراب است
مقدسّ تر ، برایش ، خاک میهن
وفا دارست به آن، ، بالاتر از تن
بدو گفتم : برادر قدس این است !
اگر دقت کنی ، آن هم همین است
چرا آزرده ای از حرفِ مردم ؟
" تقد س " ! فکر ما بخشد ، به کژد م!
چه چیزی بر تر از خاکست و میهن
که پیشانی ، بر آن باشد همه تن
چه بهِ ، روح و روانت پاک باشد
تمام چیز ها ، در خاک باشد
مراقب باش ، بر رویِ همین خاک
نشاید طی شود راهی به نا پاک
ا گر هم " مقتدا " قدش چو تاک است
بیندیشد جوانی زیر خاک است!
پر معنی و زیبا بود