چشم هايت
پنجره خورشيدند
و زيباترين منظره دنيايم
لب سرخى ست كه بر صورت تو ميخندد
باز بخند
بر ترك هاى وجودم
ز لبخند
بزن بند
نه يك، چند
بخند
دايره تنگ ترين دايره واژه دنياست اكنون
و پى تعبيرى
برايت جستن_
_تلاشى عبث است
به فداى تو من و واژه و برگ و قلمم
اى تو در سخت ترين موج ها
امن و جارى
بلمم
تا زمين خوردم،
ديدم تو را
كه كنارم هستى
ميرويى
و گرفتار سياهى كه شدم، ناگهان
در شبم پيچيدى
همچو گل شب بويى
منكه پاييز شدن هاى دلم بسيار است
از صداى خش خش ميفهمم
كه تويى
باز برايم خرمالوها را ميشويى
حس تو هست
مدام
هر طرف،
هر سويى
اى در اين دوره احساسات قلابى
عشق و احساست اصل
شهد شيرين جهان
نوبر چهارفصل_
_رشته هاى غصه، فكر، عذاب از گرده
البرز، البرز زمين ميريزند
رشته هايى كه سراسر پنبه اند_
_بر تو گر تكيه زنم
كوه بلند
اى انبوه
همچو هيماليا سربه فراز
اورست ، باشكوه
تو هميشه خوبى
مطلوبى
بيشتر از هركس
بر قلبم ميكوبى
و مرا ميكشد اين حس بزرگ
كه بر انديشه هر لحظه من مصلوبى
آه ، چه ميشد
كه بر سقف خيال
آسمان ميماند هر دم آبى
و نمي كرد ز سر آرامش
عظم غروبى
هرگز
نيك بدان
معيار زندگى ام
كام تو است
ميدانم!
هر دم و بازدمم
وام تو است
جان سپيد امضا دادم كه بنوشى از من
تازه شوى
جان من جان تو است
شربت جام تو است
من نميپندارم
كه فقط شعبه اى از خون توام
به خدايم كه تويى
تا افول نور در چشم جهان
بدهكارم و مديون توام
روح و جسم از تو و من
بنده مرهون توام
بسیار زیبا و جالب بود