« اعلا ملك حق »
در اعلا ملك حق،گر ما توان رفت
نـمي شايد به فكر ناتوان رفت
در اعلا ملك حق ، با آن رفعت5
زِ فكر كوته ما ،كي توان رفت
در اعلا ملك حق ، مي توان رفت
وز آنجا در همان باغ جنان رفت
چرا در خاك اين دنيا نهان رفت
كه زير سُم پاي اشتران6 رفت
در اعلا ملك حق،بايد زِ سر رفت
نه با اين ديد تنهاي بصر7 رفت
اگـر ديدِ دلـت كورس نـشايد
كه درآن ملك اعلايش سفر رفت
در اعلا ملك حق،گريك نفر رفت
به مانند حسين(ع) آنهم زِ سر رفت
در آن مُلك خداونـد تعالـي
صفا كرد و بدون هر ضرر رفت
هر آنكس رو به درياي خطر رفت
زِ دريا كي تواند بي خطر رفت
نـبندي ، اگر دل بـر خداوندت
نـمي شايد به اسباب ديگر رفت
به راه كعبه ،بسيار از بشر رفت
كجا آن زحمت راهش هدر رفت
به حج حق،هرآنكس بي خبر رفت
چوكور آمد،چويك كوري ديگر رفت
اگر آن معنويـت ها نـفهميد
به مانند خر آمد ، مثل خر رفت
صراط مستقيمـش ، هر نفر رفت
زِ حكم امر خلاق بشر رفت
هر آنكس رو به خلاقِ جهان رفت
زِ پاكان جهان، پاكيزه تـر رفت
به معيار خدا ، هركس توان رفت
نـبايد آن به معيار جهان رفت
دَم راه خدا ، معياره1 را رفت
هر آنكس اين رَود، آن ناتوان رفت
دراعلا ملك حق،تا مي توان رفت
چرا بايد فرو در اين جهان رفت
نه همراه هزاران كاروان رفت
نه بر همراه نادان ساربان2 رفت
اگر لطف خدا ، همراه ما شد
توان تا آن بهشت جاودان شد
به قول3 و فعل حُجاجي4 كه گفتند
دُرِ معني زِ مژگانها بِـسُفتند
زِ دل خون و زِ چشمان اشك رُفتند
نمودن تا به حجِ حق بِـرفتند
همانهايي كه احرامش بـبستند
زِ صدق دل ،دغلكاري شكستند
به احرام و طواف كعبه رفتند
دل و دانش به بُعد كعبه بـستند
همانهايي كه بر حجش بـرفتند
زِ مژگان خاك درگاهش بِـرُفتند
به صدق دل ،طواف كعبه كردند
زِ سوز دل ، به ديّاري5 نـگفتند
طواف حج اگر مخصوص ما شد
به اين مقصود اگر حجش بنا شد
اگر مخصوص حق، آنجا روان شد
نمي شايد كه مقصود آنها دو تا شد
حسن بر راه حج حق، چنين گفت
نـبايد پُـر تجمّل ، اين سفر رفت
5- بلندي- جاه وجلال 6- شتران 7- چشم– بينايي
1- اندازه- مقياس- منزلت 2- شتربان 3- گفتن- گفتار 4- حاجيان 5- كسي
عاقبتت بخیر با خانواده
واقعا عالی وپربار قلم زدید
دستمریزاد
در پناه حق