جمعه ۲ آذر
قصه ی ایرانی شعری از احسان اسکندری
از دفتر شعرناب نوع شعر قطعه
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۴ شهريور ۱۳۹۷ ۰۸:۴۳ شماره ثبت ۶۷۲۴۵
بازدید : ۳۴۰ | نظرات : ۵
|
آخرین اشعار ناب احسان اسکندری
|
بنام خدا
برات قصه آوردم از شهرمون
برات غصه هایی که ایرانیه
غروری مث گوشه ی زرد سقف
که توو راه بارونِ ویرانیه !
بخور، نوش جونت،بخور، نوش جون
بخور، خون ماهاست؛ لیوانیه
هوا سمت کاخ شما خوبه، نه؟
هوا سمت ما خیلی توفانیه
جوونی که بغضش توو سیگارشه
که خشمش روی قوطی رانیه
صف آتش جوخه عمر ماهاست
نفس میکشه هرکی، قربانیه
که میشه بمیرن غم و غصه هاش
توی کسر کوچیکی از ثانیه
جوون نگهبان بی حوصله
که دنیاش دیوار دژبانیه ...
خودش باز نشسته توو تاکسی زرد
امیدش به دخل یه دختر خیابانیه
تو خوش بگذرون لای پولای ما
توی کاخ-ویلای فرمانیه
یه دنیا تفاوت ؟ توو یک دونه شهر؟؟؟؟؟
تو میگی که این وضع انسانیه؟؟
سرش توی سطله واسه نون شب
تو تهرانی هستی و تهرانیه!
اینه وضع روز و شب مردمی
که هرروز دنیاش بارانیه
بذار رد شم از غصه و قصه ها
از این رشته هایی که طولانیه
به فکر علاجم نیفتن یه وقت
که درمانشون «هیس درمانی»ه
یه روز بغض ما میشکنه آخرش...
یه روز...
مثل شغلی که پیمانیه...
#احسان_اسکندری
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
خیلی زیباست و ارزشمند مرحبابرشما
به جای کلمه ی (گوشه ی) ؛ کُنج بنویسید :
( غروری مث کنجِ زردِ یه سقف )