شکسته سد شهری
ببین شکسته کشتی دریده بادبانش
میان باد و باران شکسته پاروانش
بروی کوه تنها نشسته باز پیری
که مار خورده تخم و خرابه آشیانش
ز سیل و تند بادی بروی شهر خفته
شکسته سد شهر و بریده دودمانش
بروی آب بنگر عروسکی ز کودک
که کودکش به طوفان ربوده آسمانش
بروی سنگ قبری نهاده دسته ای گل
گلی برای یادی نشانه ی خزانش
هنوز ایستاده کنار راه کوری
که دست مهربانی کمک کند به جانش
در اضطراب تهمت فتاده دختری پاک
درون راه ناپاک نگاه مهربانش
هنوز در خیابان چه کودکان کاری
که دردها رسیده به عمق استخوانش
نگاه کن تو آن زن که گل فروشد و تن
چه دردناک جسم و چه ها کشد روانش
نگاه کن تو اشگ پدر به وقت شامی
که هیچ او ندارد برای پول نانش
بروی سنگ دلها نویس حرف چشمان
تو از نگاه یارا تواز غم زبانش
هنوز آدمیت بگوید از تکامل !
جهالت است اکنون تکامل زمانش
زمانه ای که جنگل تهی ز شیر گردد
چه باک گرگ و کفتار شوند صاحبانش !!
ناصر ترهنده (یارا) شهریور 1367
بسیار زیبا و دلنشین بود