مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..
يکشنبه ۲ دی
دریاب دمی که با طرب میگذردِ کودکانه شعری از عرفان
از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۷ ۱۲:۴۸ شماره ثبت ۶۵۸۸۱
بازدید : ۴۹۶۰ | نظرات : ۱
صدای ارسالی شاعر:
مرورگر شما از پخش صدا پشتیبانی نمی کند
یه شب مثل همین شبا
خسته تر از خسته گیا
تنها بودم توی اتاق
مثل کشتی ته دریا
بی رمق و بی رویا
بی انتظار فردا
شب زده بود به خوابم
بودم تنهای تنها
فکری اومد سراغم :
چی میشه آخر دنیا ؟
چی میاد به روزم
وقتی رفتم از دنیا ؟
سوالی کودکانه
چقدرم فیلسوفانه !
کی میدونه جوابش
آهای شما بزرگا !
یهو صدایی اومد
عجیب و با معما
پشت پنجره ی اتاقم
از لایه شاخ و برگا
هی نزدیک تر میومد
اون بودش یه هیولا !
از ترس رفتم یه گوشه
کنار قفسه ی کتابا
زانوهامُ کردم بغل
شدن برام تکیه گاه
اون بی صدا تو اومد
نشست کنار گلدونا
سرش مثل قاصدک
اما داشتش دست و پا
با چشم های مثل حلزونش
میکرد اطرافشُ تماشا
خواستم در برم از اونجا
که یهو افتاد یکی از کتابا
خشکم زد روی زمین
نگام کرد مثل دوربین
گفتش نترس من هستم
"قاصد سرزمین رویا"
با صدای لرزون
پرسیدم من از اون
چرا اومدی به اینجا ؟
نکنه میبینم یه رویا ؟
گفتش مژده برات آوردم
خبری از لایه ابرا
از بین همه ی آدما
که نفهمیدن جوابا
تو میشه فقط بدونی
جواب اون سوالا
پریدم از خوشحالی
پرسیدم ازش که آیا
قبل از اینکه زاده بشم
توی شکم مادرم جاشم
کجا بودم اون زمونا ؟
بودم توی آسمونا ؟
چرا افتادم اینجای دنیا ؟
که بشم تک و تنها
وقتی که من بمیرم
بازم میشه جون بگیرم ؟
بگو ببینم دِ یالا
اگه هستی تو دانا
اون با خنده و اشاره
گفت نباش تو فکر چاره
از آدمای گذشته
کی جوابُ دونسته
راز زندگی تو اینه
جوابش تو کوزه بمونه
میفهمی راز چیستی
بشکنه کوزت وقتی
چه با شادی و چه با غم
تموم میشه عمرت کم کم
نکن تو فکر فردا
نخور قصه ی گذشته ها...
قاصد خنده کرد و پرید
به شهر قصه ها رسید
من خیره به طلوع خورشید
پر شد دلم از امید
پنجره اتاق رو بستم
کنار کتابام نشستم
دیدم کتاب روی زمین
که بودش خیلی سنگین
روش نوشته بود درشت و رنگ زرد
"دریاب دمی که با طرب میگذرد"
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
كودكانه زيبا و اميد بخش