دی رفت پی منزل آن عاشق بی خانه
امروز تهی کرده جامه ز سر شانه
سر در خم مستی و بیگانه ز هر مستی
این رمز عجب باشد بر عاقل فرزانه
عریان تن و عریان خو خندان لب و عصیان گو
بر موی نگار خود هر دم بکشد شانه
در دست جنون گیرد دست صنم خود را
هر دم بکشد سویی در خلوت ویرانه
آتش لب سرخ او در کام دهان گیرد
بوسد لب نوشین را تا فاصله چانه
یک دست بر این منبر یک دست بر آن منبر
وعظی که دهان را پر از هی هی مستانه
این تخت شمایل را بر بین که ز سرشانه
تا بزمگه عریان قد کرده چه جانانه
حسرت عجبی بینی جنبش طربی بینی
از شور و هیاهوها پر گشته نهانخانه
به به شب شبگیری آیین جهانگیری
برگیر سبو چندی از گوشه خمخانه
هر خلقتی از بودن اسرار نهان دارد
زیبایی خلقت را بربخش کریمانه
افسانه خلقت را از بزگ معانی خوان
می بوس لب حوا چون آدم دیوانه
اسرار عجب باشد بر شیخ و مغ و راهب
پیمانه به دور افکن چون خم شده پیمانه
تصنیف حقایق را با چنگ و رباب و دف
بنیوش از این منبر از منبر این خانه
هستی همه در بودن بودن همه در رفتن
بر بودن خود هر دم با او نزنی چانه
تفسیر نکن دیگر فهم خرد خود را
فهم دگران شاید با فهم تو بیگانه
اعجاز نمیخواهد آنکس که به معنی شد
معنی که نمیخواهد بازوی دلیرانه
تکبیر که میگویی تکفیر که میداری
پاداش و جزا از تو کاریست سفیهانه
بر مسند خود بنشین در جمله تویی مسندmo
فعل از تو نباشد تا فاعل کنی ارکانه
صد جغد نشیند در صد منزل ویرانه
یک بلبل خوش الحان کافیست در این خانه
بابک فاضل 1379/01/29 بدون تغییر
بسیار زیبا و جالب بود