تو خواهی آمد
و بر دشت های عاطفه و احساس که زیر پای بلوغ انسانیت و بشریت پهن شده است مُهر مِهر جاودانه خواهی زد
تو خواهی آمد
و قرن ها سکوت ظهور و فوران انتظارپایان خواهد یافت
و برای همه مسئله های حل نشده نبودنت جواب خواهد بارید با باران حضورت.
تو خواهی آمد
و تکرار حضور هر روزت را شاپرک ها ی خوش سلیقه با بال هایشان بر گلبرگ هاهی کوچه انتظار رسم خواهند کرد
تو خواهی آمد
و بر دل من ستاره باران خواهی کرد حضورت را
تو خواهی آمد
و بر بلندی های ابرهای پرباران اشک دست نوازش حواله خواهی کرد
تو خواهی آمد
تو خواهی آمد
و من بی قرار یک نگاه قدمهایت ، مژه هایم را فرش خواهم کرد بر جاده های شوق
و با درختان بی قرار مجنون همدست خواهم شد برای سبز شدن نفس های سنگفرش های زیر آیین و آستانت.
آقایم
مولای دلهای بی قرارهمه دورانها
می آیی خوب می دانم
و این سرآغاز سفری از جنس بهارِبهار شده خواهد بود در قرن ها سکوت سرد
و رویای تعبیرشده حضور خواهد بود برای عاشقان منتظر ستاره سفر کرده در آسمان بی غروب
و امید دوبار جوانه خواهد زد بر شاخه های دل بی قرارانی که باران پاکی را با اشتیاق خویش بر زمین آوردند
دعا کردند و باران برای راه شما آب ریخت، لکه کدورت ها را شست، خاک تنفر را از تمامی پستی و بلندی های زمین برد و با ما همراه شد
باران هم شوق دیدار تو را مهمان کرد که مبادا جا بماند و به مهمانی دل ها نرسد
ماه با رخ ناهید در اول آمدن شب پیامی فرستاد به گمانم او هم نگرانت شده است
دیدار می خواهد،جرعه ای
که خودش عمریست بر دل ...
و همه منتظرند که بیایی ...
و من هم
بسیار زیباست
در وصف انتظار