دوشنبه ۱۰ دی
رخسار در آئینه شعری از بهروز فرجی
از دفتر صدای سخن عشق نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶ ۱۳:۵۵ شماره ثبت ۶۳۷۷۳
بازدید : ۳۹۸ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب بهروز فرجی
|
هر بار که می بینم ، رخسار در آیینه
از دیده شود جاری اشک از غم دیرینه
آیینه به شرم آید ، زین آتش چشمانم
اشکی بچکد آن دم از ناوک مژگانم
لب شکوه کند بر پا ، از زخم دل شیدا
بر تارک پیشانی چین و شکنم پیدا
از مویِ سپید آهی بر جان به عیان آید
شب بود و سحرگه شد ، زآن غم که نیاساید
دلبر که بزد آتش ، بر دیده ز هجرانش
بیند چو مرا بین(به این) حال ، ما را چه به درمانش؟
ایام خوش مستی ، بر جان به چه سان آید
بر دل چه بهارانی ؟ چون فصل خزان آید
افسوس که شد بر باد ، ایام جوانی را
صدحیف که نتوان گفت آن راز نهانی را
بنشسته به کنج غم ، دل میل سفر دارد
آن جا که به دریایش دردانه گوهر دارد
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
سلام
زیباقلم زدید