الهی ما همان عبدیم و معبود
توئی در آخر این سایه مقصود
الهی مقصد ما را نگهدار
سویدای دل ما را تو مه دار
که خال آن لب و آن ژاله هستی
طناب عشق بازی را تو بستی
طناب دار ما را وا مگردان
همانجا دار ما را وام گردان
صلیب و دار منصوران چه رنگ است
قدمها بهر آنجا بی درنگ است
قدم نه بر دل ما در شب و روز
به شمعی تکیه کردم من دل افروز
دل ما را به دست آر ای مه من
که آسیبی نبیند پیچ دامن
من و سرگشتگی های قدیمی
رفیقان دروغین و صمیمی
به من گفتند فلانی راه این است
گهی در آسمان گه در زمین است
خدایا درد ما را دادگر باش
کویرغوطه را آبادگر باش
کویر غوطه ام ویرانه و خاک
که روزی اوفتاد از پیش افلاک
فلک روزی به زیب گل حلال است
که در دم دشمنانش در ملال است
ملالت میکشد آنکس که بر گل
نهد پا را به ساق باغ و بلبل
بیا حق را به هق هق آشنا کن
به هق هق قهقهستان را روا کن
بیا در قحطی و در تنگدستی
بگو جان ضعیفان را چه هستی ؟
بیا در حلقه ما گیس رنگی ست . . .
به پیچ حلقه مو رنگ رنگی ست
به گرد حلقه ما رقص ماه است
گهی بر شانه و گه سر به راه است
مپرس از مذهب و درویشی ما
که درویشی و مذهب خویشی ما
همان مذهب که بر گرد علی (ع) بود
به گرد صاحب الامر و ولی بود
همان مذهب که دار مومنان است
علی (ع) را راهبی چون کاهنان است
همان مذهب که دارد در نیستان
نوای بی نوائی در کهستان
همان مذهب که مولا را یقین است
همان مذهب که قرآن را مبین است
ادامه دارد . . . .
باقر رمزی باصر