(ویرانی)
دلم خوش نیست
بردلم زخمیست که درمانش نیست
خانه ام ویرانست
همنواباپیرانست
باخودم می گویم
کیست باعث این ویرانی
شرح این قصه ی پرغصه ...پریشانحالی
خانه ی کاهگلی وساده ی من
زخمهابرداشته با این دل من
تکیه برصندلی چوبی
روزگارپراز شادی پرازخوبی
مدتی هست که رویای ترا می بینم
نازنین عشق دیرینم
نرم وآهسته کنارچشمه
من به یادتوگلم می شینم
خرده سنگ های سفید وسرخ را
ته جوی می چینم
ودراین بین رخ زیبای ترا
کم کمک می بینم
حالتی خوش مراپرداده
که توراباهمه ی تاب وتبم می نوشم
....به تقلا
به تمنا
بگیرم دیوار
تانشانم تن بیمارم را
امشب این خانه ی ویرانه ی من کمی سنگین است
یادلم باز پر وغمگین است
من واین درد
من وتنهایی
کاش باران ببارد این دم
خواهم امشب بروم ازاین شهر
گره عمربه یغمارفته را
به دریاببرم
ودراین تاریکی
ازغبارکنارجاده عبورخواهم کرد
درگذارکوه بلند
هست دشتی ز گلهای سرخ وسفید
روبه دریای امید
....خانه ای بنا خواهم کرد
گرعمروفاکرد
باتقدیم بهترین ها به محضر شریف شما سروران گرامی شعرناب
حقیربهاالدین داودپور.بامداد.
زیبا سرودید
آوای دلتان شاد