يکشنبه ۴ آذر
|
دفاتر شعر بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
آخرین اشعار ناب بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
|
آخرین چای
دلم زمستان می خواهد
زمستانی سخت وطولانی
پرازسپیدی
عالمی برف ویخبندان وسردی
آنجا که نداردهیچ سبزی وسرخی وزردی
سراسرسپیدی ویک رنگی
جاده ی باریک ولغزان کوهستانی
مملو ازبرف
سواریر مرکب خویش
درامتدادجنگل سردوخموش
کاجهامدفون به زیربرف
ومن درمیان بارش برف شدیدوکولاک سرکش
به دنبال خاطرات شیرین گذشته
درپس کلبه ی چوبی تنهای کوهستان
می نوشم آخرین چای یاقوتی
شایدباورش سخت باشد
هیچ درک نمی کنم حس وحال خویش
می دوزم به دیوارش
تصویری درهم شکسته ازخویشتن
ودودمی کنم بیهوده عمر تلخبارروزگارتنهایی
می شکنم عاقبت این سکوت مرگبار
درگامهای تانیمه رفته دربرف
آنقدردورمی شوم تانماندهیچ ردی دربرف
ونگیرم آرام تاآنکه رسم به پایانش
مدتی رامی ایستم بی حرکت
تاسبکبال شوم درعالم
می بندم چشمانم تاسحرگاه
بااولین گام می چرخم دراوج
آنگاه می گشایم دیدگانم را
به دنیای روشن برفرازرودخانه ای خروشان
هرچه هست آنجاست
روشنای زندگانی
وآن خواستگاه من است
می گریزم زتاریکی و می رسم به ابدیت
بهاءالدین داودپور. بامداد
پاییز ۴۰۲
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.