من از شعار به شعور خواهم رسید
( صفحه نوزدهم و بیستم)
خاك بيا تا ره بيعت رويم
نعره زنان راهى هيئت رويم
ما كه سزاوار توئيم از ازل
كور بود چشمه آب از امل
آ كه توان از كف خود داده ايم
بابت نانى دف خود داده ايم
دف به ستوه آمده از كوفتن
كوفتن همره شده با سوختن
خانقه آسايش آتش بود
سوز درون مايع سركش بود
سوز درون را چه كنم چاره نيست
چاره ى ما رفتن سياره نيست
چاره ما ديدن همسايه گيست
شاه و گدا هم ره و همپايه گيست
پايه ى اين سلطه به هم بشكند
آخر اين شادى ز غم بشكند
کوچه ى دل در خم بن بست اوست
آخر هر كوچه ى تن مست اوست
كوچه دگر شاهد جاروب نيست
شاهد آب و گِل مرطوب نيست
خار به آزار گل آمد ز دوش
نقش نقابى شد و شد خرقه پوش
خرقه بسوزان كه بسوز آورى
شام غريبانه به روز آورى
روز من اندازه ى شب تار شد
تن به جزام آمد و بيمار شد
بيم دل از دام و رياكار بود
در دل ويرانكده بسيار بود
چون كه توان از سر ما پر گشود
زخم كهنسال من هم سر گشود
زخم جوانى همه از دود بود
عمر همانند جوانرود بود
رود صلابت به رگ ما نبود
اين همه غم با دل و تنها نبود
با غم خود خو كنم اى جان خويش
تكيه بر اربابم و جانان خويش
خويش بيا تا به جفا بنگريم
بر سر بى درد و دوا بنگريم
درد من از عدن و برين با من است
زخم دل از ديدن پيراهن است
من شده يعقوب و دل ايوب من
بد شده شيطان و نبى خوب من
جامه ى تزوير و ريا بركنيم
گاهى به درياى شفق سر زنيم
دل به شفق سر زد و سرداب ديد
آب طراوت ته مرداب ديد
ديد كه آب آمد و تعظيم كرد
قامت شاهانه ى خود ميم كرد
آبى و در حسرت دريا شديم
دربدر از كوچه ى فردا شديم
ميم وجود من ميم ماه نيست
جز من و يوسف كسى در چاه نيست
اين چه عذابيست كه بر ما رسيد؟
اين چه بهاريست كه سرما رسيد؟
سرو سكوتيم و سراسر عروج
گاهى به غار آمده گه در عروج
اوج مدائن همه در خاك شد
جور و جفا از چمنم پاك شد
ما به چمنزار و شقايق شديم
غرق بر افلاك و حقايق شديم
ما كه ز افلاك به خاك آمديم
در پى صد خوشه ى تاك آمديم
خوشه اى با دختر رز بس نكوست
آبِ همان خوشه مرا آرزوست
ما به زمين آمده با آرزو
دانه ى گندم شده بى آبرو
ما به ادب رفته، شديم بى ادب
واى بر احوال دلى بى ادب
بى ادب از بى ادبان پند گير
جامه مدر صورت لبخند گير
زاهد و عابد شده ز انگور مست
دختر رز پيش من از دور مست
دختر رز گشته ز مى رازدان
گرد بساط من و مى مرزبان
مى به ستوه آمده از جام او
ترك مى ام واجب و با نام او
موعد وصل من و مى در رسيد
خرمگس معركه هم سر رسيد
سجده به درگاه خدا مى زنيد
شعله به دامان ندا مى زنيد
ما به ندا آمده ايم بس نبود
جز من خاشاك كسى خس نبود
باقر رمزی باصر
ادامه دارد . . .
بسیار زیباست
آ؟ كه توان از كف خود داده ايم