( کاش بودی )
.
تو نباشی زِ لبم خنده گریزان شده است
شده بی وزن غزل ، شعرِ پریشان شده است
.
همچنان فاصله افتاده میانِ من و تو
بغض در بندِ گلو سینه چو زندان شده است
.
.بی حضورت چه کنم میکده بی لطف و صفاست
کنجِ میخانه سیه چالِ خماران شده است
.
جان نباشد به تنم بی تو مرا مرگ رواست
سایه ای جسمِ مرا مانده که بی جان شده است
.
دیدن روی تو آغازِ خوشی هایِ من است
بی حضورت غم و اندوه فراوان شده است
.
وقت آن گشته که پیمانه ی آخر بزنم
کاش بودی که دلم آتشِ سوزان شده است
.
رویِ زیبای تو را گرچه ندیدم به عیان
لیک تعبیر به خوابم رخِ تابان شده است
.
تَرسم آن گاه بیایی شده جایم دلِ خاک
تُربتم فرشِ قدم هایِ بشیران شده است
.
منتظر دیده به راهم که شود طلعتِ فجر
دلِ غربت زده بی تابِ بهاران شده است
.
مرزها را شکند صوتِ خوشت منجیِ حق
غرب چون مطلعِ خورشیدِ فروزان شده است
.
آفرین بر قلمم وصفِ تو سر مشق نمود
ای (حبیبم) غزلت هدیه به یاران شده است
.
.........حبیب رضائی رازلیقی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
قالب : غزل
وزن : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن
بحر : رمل مثمن مخبون سالم
غزلی ناب و زیباست