من از شعار به شعور خواهم رسید
( صفحه چهاردهم )
روزى كه ما راهى خضرا شديم
جامه دريديم و به صحرا شديم
موسى و فرعون بدند در نبرد
واى ندانى دم موسى چه كرد
موسى به نيل آمده و فرعون هم
موسى خروج آمد و فرعون كم
حضرت ابرام و دل منجنيق
آب و گلستان به ميان حريق
شيخ بدان دايره محدود شد
ساحره در دايره مردود شد
حال كلاه تو قضاوت گر است
سنگ محك آمده خود زرگر است
هر چه زر آورده اى مقبول نيست
عفو تو اندازه مشمول نيست
دانه به انبان زده اى بى حساب
غافل از احوال دلى در عذاب
پيش من كولى معلق مزن
رخ به نقابى و اناالحق مزن
هر كه اناالحق زده منصور نيست
روضه مخوان مرده اى در گور نيست
مرده اى ديري ست مگو زنده اى
اهل قبورىّ و برازنده اى
شاعر بى نام و نشانم مخوان
طاهر و عطار زمانم مخوان
گر چه بسا رنج زمان ديده ام
خار مغيلان و كمان ديده ام
ليك نظر بر من مسكين كند
او كه نظر بر غم شيرين كند
من ز اساطير قرون آمدم
خاكم و همراه جنون آمدم
مكر خدا خوردن گندم نبود
ميوه ى آدم گل گندم نبود
ميوه ى آدم طمعى بيش نيست
حاصل حوا بجز اين نيش نيست
اين ثمر از آدم و حوا بود
آخر آدم گِل و حلوا بود
باز در آن جامعه سر مى كشيم
جامه ى تزوير به بر مى كشيم
باز كند سجده به آدم ملوك
باز ريا كارى و علم السلوك
باقر رمزی باصر
ادامه دارد . . .
بسیار زیبا و جالب بود