زنبیل تنهایی
زمانیکه در دشت زوال
مشتهای تاولم پر بود از علفهای گلایه
تو کجا بودی ؟
زمانیکه در تالار مکرر آئینه ها
ما را با سنگ نبشته های تاریخی جاهلیّت
به هزاران تکه ی تصویر تبدیل کردند
تو کجا بودی ؟
زمانیکه در پیشگاه صلیب عیسوی
حواریون یهودایی
فرزند مریم گلی را
به فسوس و تمسخر و خنده گرفتند
تو کجا بودی ؟
تو بودی که در کلام وحی
خود را آغشته به حضور مداومتت
در تمام فصول و آدرسهای جهان
به رسول ات ارزانی داشتی .
زمانیکه بشارت دادی که هندوها بدون عادت
و از سر شور و عشق میرقصند را یادت هست ؟
دیریست که شک و تردید
از لبه ی زنبیل تنهایی ام لبریز شده است
و من در عمق اهرام فراعنه
ترانه ی کولی وشان حاشیه زرتشت را
زمزمه می کنم .
در همان زمان بود که
« اقرا باسم ربک »
را نازل کردی
و غارهای تاریک جهان حسادت ورزیدند
و با قندیلهای سنگ نمای یخی
به جسارت برخاستند
و اصحاب کهفِ اهالی رقیم آباد بالا
از خواب چهارصد ساله بیدار شدند
و به دایره ی سماع عارفان پیوستند
و بر اندام مدائن نشینان لرزه افتاد .
مولای ما
حضور و ظهورت دیر است
پیرانمان ناامیدند
جوانانمان به ریا در سجودند
چیزی دیگر به انتهای عمرمان باقی نیست
ببین چگونه
ما از عطر وجودت ناکامیم .
باقر رمزی باصر