يکشنبه ۲ دی
قحطی شعری از مصطفی رضاوند
از دفتر ترانه حس خوب نوع شعر ترانه
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۱۲:۲۵ شماره ثبت ۵۵۹۲۵
بازدید : ۱۲۱۹ | نظرات : ۲۰
|
آخرین اشعار ناب مصطفی رضاوند
|
یه کشتی ی شکسته بودم
به گل ساحل نشسته
یه کشتی یی که پهلو هاشو
موج دریا ها شکسته
من غریب افتاده بودم
روی ساحل توی بندر
با نگاهی رو به دریا
روی شن های شناور
عابرا رد می شدندو
توی ساحل گیر بودم
تو چشای عابرا من
بی خود و تحقیر بودم
رفت بهار راحتی شون
سوز و سرما رو زمین بود
قحطی هیزم بلای
آتیش اون سرزمین بود
واسه آتیش زمستون
عابرا هجوم آوردن
با تبر زدن به ریشم
تک تک چوبامو بردن
اونقدر کندن و بردن
تا به انتهام رسوندن
من شدم هیزم براشون
تا به آتیشم کشوندن
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.