ان سوی پنجره, بیداد باد و برگ
خون جوانه میچکد از پنجه تگرگ
شلاق فقر,,گونه مظلوم میدرد
گل را, زغن به مسلخ اعدام میبرد
خشکیده حنجر فریاد ما به حلق
گرید خدا,که چو انسان نموده خلق
درخون و حادثه,از ان فتاده ایم
چون دل,به دلبر بیگانه داده ایم
گر ره به پشت پنجره خود نمیبری
شعرم دهم,به قطره اشکی,,,نمیخری؟
قالب شعر سهوا غزل خورده است.
مثنوی زیبایی است
لایک