و ما از این سکوت هرگز نمی ترسیم!
سایه ای گاه آرام بخش
نشسته بر صندلی سالخورده
وجودم تسخیر شده.....
از عادت های بی حوصله ام
محاصره شده ام از بی رحمی ها
ناکامی یقه ام را ول نمی کند
دست هایم فقیر شده اند
مثل تلاش انسان برای رسیدن به حق!
بر جای من تنهایی نشسته
نمانده ام تا جای کسی بمانم
روی خودم تا شده ام
دست بر آتش چوب شده ام
به کتاب پناه می برم
دل باز کردن ندارد
روح از جسم آب می رود
بی آنکه جایی برای خود پیدا کند
به پایانش نمی رسی....
آنچه هرگز به تکرار خود نمی رسد
وسواس هزار نقاب دارد
و تو فقط یک صورت....
منزل می کنم و از آن کوچ می کنم
که پایش به زمین نمی رسد آسمان
با تف کردن دانه های سیب
به هیچ معصومیتی نمی توان بازگشت!
سردی شب
می افتد بر حیاط
از کنار هیزمی خاکستر شده....
که گرم بود و تو سرد
چشم های من و گوش های تو
جای زمزمه ساکتی از خاکستر بر فرش
و من تو را می بوسم
به طعم لبهایت
تمام حرفهایت را گفته ای
و ما از این سکوت هرگز نمی ترسیم!
🌄🌄🌄🌄🌄🌄🌄🌄🌄🌄🌄🌄🌄🌄🌄🌄🌄🌄
پ.ن؛
خود خوری می کنیم....
تا زمان خوردن بیاید!
رنه شار در انتخابی که آلبرکامو از نوشته هایش می کند....می گوید؛
در تاریکی هامان جایی برای زیبایی نیست...هر چه جا هست خود برای زیبایی است!
🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾🅾
شهر من کرمانشاه-- فروردین 96.... این هم خاطره می شود و حسرت مثل بهار 95.....