تسلیم محض
فقط یکبار دیگر بیا و دستهای زخمی ام را
به گرمی گذشته های سنتی بفشار
یکبار دیگر به غیر از زاویه ی انوشیروانی
به حقارتم نگاه کن
بیا و یکبار دیگر اشکهایم را
با گوشه ی چادر نماز گلدارت
که بوی عطر گلهای محمدی قمصر را می داد پاک کن
یکبار دیگر با نگاه نافذت گوشه ی چشمی
به محرومیتم داشته باش
و مگذار که پاهای تاولم که محتاج مرهم است
از تلاشهای امیدوارانه باز بمانند
یکبار دیگر سوره کوثر را در گوشهای تشنه ام
به آرامی آواز قطرات و ترتیل بخوان
و در خاتمه برای بی پناهان دعا کن و صلوات فرصت
به یاد داری وقتی عبدالباسط
سوره والشمس را می خواند
من حزن در گلویت را احساس می کردم
و برای التیام دردهایت
شربت به لیموی آغشته به گلاب را
آماده می کردم ؟؟
و شکایت زمانه را به خدا می بردم ؟؟
وقتی در پنج عصرعاشورا
به تنهایی و آوارگی و به انتهای خودم پی بردم
و نا امیدانه به دیوار پر از درز فدک
تکیه زدم
تو بودی که امید فرداهای کمی روشن را به من دادی
بیا و مرا با یک انگشتری
درّ نجف اشرف مبارک گردان
تا تسلیم محض خداوند پیغمبرآفرین گردم
باقر رمزی باصر
دلتان شاد!
لحظه هاتان بهاری