( باده یِ سرخ )
خوابِ غفلت رفته بودم ، بسته شد میخانه امشب
جام وساغر رفته ازکف ، باختم خُم خانـه اِمشـب
دست من کوتاه از مِی ، دستِ ساقی دور باشد
یار در داخـل نشستـه ، میزنـد پیمانـه اِمشـــب
میشـود آیـا رسانـم ، یک پیامـی را بـه ساقــی
تـا که آگاهش کنـم من ، نیستـم بیگانـه اِمشـب
کوزه در دستان ساقی ، زان شرابِ سرخ ریـزد
برقدح ها شد لبالَب ،«مِی» دَهد مستانه اِمشب
حال و روزَم را ندانـد ، میگسـاران سـوی دیگـر
نزدِ ساقـی جامِ مِـی را ، میزنـَد رِندانـه اِمشـب
باده گویا نـاب بـوده ، گونـه ها را سـرخ کـرده
عطرِ مِی آخر دلـم را ، می کنـد دیوانـه امشـب
میرسد بر گـوش هر دَم ، نغمـه هـایِ عاشقانـه
گشته برمن جام و ساقی ، میکده افسانه اِمشب
کاش در را باز کرده ، میشـدم داخـل بـه خانـه
تا که بینم عاشقانه ، رویِ صاحـب خانـه اِمشـب
هرکسـی عاشـق نباشـد . میکـده جایـی نـدارد
جمعِ مَـه رویان خواهـد ، عاشـقِ جانانـه اِمشـب
درعجب هستـم چگونـه ، یار خـود هُشیـار باشـد
عاشقش را خواب خواهد، مست در میخانه اِمشب
بـا شــرابِ ارغوانـی ، میشـود دنیـا بـه کامــَم
می شود ایّامِ شادی ، یـار شـد همخانـه اِمشـب
ای (حبیبا) شـاد و خـرّم ، میـرَوی دیـدارِ یـارت
هدیه کن با شعر هایت ، مرغِ دل را دانه اِمشـب
...... حبیب رضائی رازلیقی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قالب : غزل
وزن:
فاعلاتن/ فاعلاتن ، فاعلاتن/ فاعلاتن
بحر رمل مثمن سالم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ ـ ن
بنام خدا
غزل ملهم از این مطالب است
۱ ـ درباغ شهادت را نبندید
۲ ـ شهید زنده است و نظر میکند به وجه الله و نزد خداوند روزی میخورند
و خوشا به حال آنان که رفتند بدا به حال ما که اسیر دنیا هستیم و در غفلت
..... این سروده آخرین شعر سال ۹۵
حقیر میباشد پیشاپیش عید را به همه ی دوستان تبریک عرض میکنم
.... یا علی ع