يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
آخرین اشعار ناب زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
|
به نام خداوند شهيدان و راستگويان!
عشق، آتشوار است و با آبدستیِ تمام، آراستهسخن و خوشكلام، عاشق را سوی خويش آوا میكند و شهيد، شورندهای است شوريدهحال؛ كه گلبوسه از لبان آتشين عشق مینوشد! شوريدهحالی است شيدا؛ كه «ركعتان عشق» را، از شط خون قامت بستهاست! شيدايی است شيفته؛ كه آيت «مَن عشقته» را با خامهی خون تفسير بنمودهاست! شيفتهای است عاشق نام؛ كه عاشقپيشه و آتشجان، خرمن خرمن، وجودش را، در آتش عشق بيكرانهی مطلقِ محبّت سوزانده، و با خوشه خوشه ی پروينِ پارههای پيكر خویش، پهندشتِ پريشانی را پر بنموده است!
در وصف شهيد و شهادت و شرح شهامتها؛ شجاعتها؛ پايمردیها؛ مردانگی ها؛ بزرگی ها؛ سترگی ها و جاودانگی های شهيدان، هرچه گفته آید، باز هم نمیتوان قطرهای از عظمت اين پاكان خدايی را بازنمود. در وصف سرخیِ راه و سرسبزیِ ايمان شهيدان، هر يادی بر زبانِ دل جاری گردد و هر سِروادی بر جانِ دل ساری شود، باز هم جای سخن باقی است؛ سرايش میماند و واژهها در نمايشِ شكوهِ شهيدان درمیمانند. توصيف شهيد و شهادت را بايد، در سرودهها و عاشقانههای عشق آموخت و در گل واژههای قاموس بيكرانهی ايمان، جستجو نمود! وصف شهيد و شهادت را بايد، در خوننوشتههای گلگونِ تاريخ خواند! وصف شهيد و شهادت را بايد، در سنگنوشتههای تختِ جمشيدِ آرامگاهِ جاويدِ آزادمردانِ شهيد، نجوا نمود...
منبع:
دل نامه ها و آفرین نامه ها، (توصیفی از شهید و ترسیمی از خط سرخ شهادت) زهرا حکیمی بافقی، اصفهان: آشیانه ی برتر، 1394.
|
نقدها و نظرات
|
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ خوش آمدید ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ | |
|
به دفترشعر استاد بانو حکیمی خوش آمدید | |
|
⚘شهادت هنر مردان خداست⚘ ⚘⚘خوش آمدید⚘⚘
| |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
برشهای پراکندهی دیگری از کتاب دلنامهها و آفریننامهها پیشکش به نگاه همراهان نیکسیرت و ارجمندی که به مهر خوانده و یا خواهند خواند دلنوشتههای صفحهی جاری را:
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
شهید!
تو، شاهمقصودیِ عشق را با شـاهبـانـگِ شوق تسبيـح مینمودی و عشّاقِ دل میسرودی!
تو در بزمِ صداقت،
دُردِ دَرد محبّت نوشيدی!
تو در رزمِ شجاعت،
دَرعِ دین و قداست پوشيدی!
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
تو آزادیخواهی بودی آزادهخو؛
که آییننامهی عشق؛
و آزادنامهی آزادگی را،
امضا نمودی؛
و تا همارهی آزادگی،
آیینپرستِ آزادیِ انسانیّتِ انسان،
باقی ماندی.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
تو در آيينِ آسمانیِ عشق،
اتقانِ ايمان؛ اتمامِ عرفان؛
و اجابتِ سبزِ دعا بودی؛
و با ايثارِ جان،
خویشتن را،
بخشندهی آزادی بنمودی!
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
تو در دریایی ترین شهرآشوبِ دل،
دُرّ دل آشوبی سُفتی؛
و در گویاترین دبستانِ دل،
به دستوریِ آن دلبرِ دلسِتان،
داستانِ دلدادگی گفتی.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
در شكـوهِ شـامخِ شــوق، شــور و شعفـی شـورانگيـز، شهـريـاری میكرد؛ شمشادِ قامت تو، پيشگاهِ پرشكوهِ شوق را پيشانیِ شيفتگی در سجود بود؛ تو با شوريدگی، از پرشيانهای پريشانی، شاسپرمهای شيدايی میبوييدی؛ و از شمعدانیهای پُرشرارِ نور، شررِ شور را در شعلهای سركش میديدی و به شكرانهی آشفتگی، شاهمقصودیِ عشق را با شـاهبـانـگِ شوق تسبيـح مینمودی و عشّاقِ دل میسرودی!
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
در جاریِ سرخِ محبّت، سينهات سودايی و سوزان بود؛ سرايشِ سبزهبهار سودايی، از صدای صداقتِ سينهات جاری است؛ هنوز هم مشکِ سـارای ستـايـشِ سورههای سبحانی، در سبزدشتِ سينهات ساری است...
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
جاریِ احساس و محبّت و معنویّتِ تو، هماره روشن و شاد و دلنشین بود؛ و تو، هيچگاه از عشق بدان دلبرِ مطلق و آن آويژهی راستين، پژمان نگرديدی!
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
تو،
در اوجِ آبگينهطارمِ هستی،
آذرخشی هستی آذرگون؛
كه با آتشِ خون،
تا هماره،
آذرافروز راهِ آزادمردانِ آزادهخو،
خواهی ماند!
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
تو نيازِ تَرِ لحظههای ناب زمان بودی! تو با راز و نيازی راستيـن، رازِ ضميـر را بر آن نگار نـازنيـن و پـُرنـاز، نمـایـانـدی! تو شیواییِ مزمار پُر راز و رمز رستگاری را سرودی و زيبايیِ زمزمهی زمرّدینِ احساس را، ساز بنمودی!
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
تو را در سر، رؤيای رسيدن به نهايتِ معنویّت بود؛ تو را در دل، اندیشهی دیدارِ رخسارِ حقیقت بود؛ تو را در جان، اشتیاقِ وصالِ آن پـریرویِ مطلق بـود...
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
دلبر تو را ديدار نمود؛ و تـو، رايع و رسا، سرودِ رسيدن سـردادی؛ سِـروادِ وصال خواندی و رباعياتِ عارفانه و گیرای محبّت را، با ایثارِ جان، سرودی!
تو، لایقِ سرور بودی!
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
تو با دلسوختگیِ بسيار، داغِ دل بر دوشِ جان كشيدی و در رسيدن بدان دوستِ مطلق، بسيار كوشيدی!
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
و به فـرجـام: دريـای ديـدار، سينه گشود؛ آن يارِ عيّار، پرده از رخ بزدود؛ و رحمانیّتِ مطلق، با تمامِ مهربانی و کمالِ عطوفت، به قلب مشتاقت روی گشود...
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
آزادراهِ آسمانِ آزاد،
بزرگراهِ توست؛
که سوار بر اسبِ سپیدِ آزادی،
از آن بگذشتی...
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
تو آزادمردی بودی آزادیخواه؛
که روح آسمانیات،
از آزار هرگونه:
آگفت؛
آسیب؛
آفت؛
و آدرنگی،
آزاد بود؛
و شاد و آستینافشان،
در اوجِ آزادِ آسمانِ جان آسود!
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
شهید!
در جاریِ سرخِ محبّت، سينهات سودايی و سوزان بود؛ سرايشِ سبزهبهار سودايی، از صدای صداقتِ سينهات جاری است؛ هنوز هم مشکِ سـارای ستـايـشِ سورههای سبحانی، در سبزدشتِ سينهات ساری است...
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
تو در آيينِ آسمانیِ عشق،
اتقانِ ايمان؛ اتمامِ عرفان؛
و اجابتِ سبزِ دعا بودی؛
و با ايثارِ جان،
خویشتن را،
بخشندهی آزادی بنمودی!
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
هنوز هم میتوان از استخوانهای بهجای مانده در زيرِ خروارها خاکِ جنوب، پارههای پيكرِ گل را بوييد!🌷
🌷هنوز هم میتوان از شميمِ خوشِ مشهدِ خوبِ جنوب، بوی دلاویزِ عشق را احساس نمود!🌷
🌷هنوز هم میتوان از صدای خروشِ رودهای جنوب، رود و دستانِ دعایت را شنود!🙏🌷
🌷من با آیاتِ صداقتِ صدايت، آشنا هستم!🙏
🌷من تو را، در صميميّتِ وصيّتهايت میشنوم...🌷
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
تو،
آزفنداکِ آسمانِ عشق را،
زيباترين نقش و نشانی؛
و تاا آبادِ آباد،
آبی و آسمانی و آزاد،
در بهشتِ آبادان؛
و آسمانسایِ عشق،
و آرامجای مِهر،
میمانی!
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
تو آزاد و آسیمهسر،
آهنگِ سفر نمودی؛
و آشیانِ آبادِ عشق را،
آرامشگاهی ابدی یافتی...
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
تو در آبادخانهی آزادی و آزادگی،
آینهدارِ آزادمردی و آزادهدلیِ انسانیتِ انسانی؛
که آبشخور از تنگنای این سرای خاکی بریدی؛
و تا فراسوی آزادراهِ آسمانهای آزاد،
پرکشیدی!
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
سبک روح؛
سبک بال؛
آزاد؛
رها،
پر کشیدی و رفتی...
بر هرچه وابستگی؛
خستگی؛
ننگ و فریب،
خط کشیدی و رفتی...
رفتی با سرور...
پرغرور...
پرشور...
تا نقطه ی نور...
تا اوج غرور...
فوج فوج وجودت در اوج؛
در سینه ی آسمان هاست، جاری...
موج موج عروجت در اوج؛
در سینه ی کهکشان هاست، جاری...
معراج آسمانی تو،
در گرمایی ترین جذوه ی سوزان؛
والاترین ذروه ی ایمان؛
و بالاترین نقطه ی عرفان،
با فر و شکوهی است بی پایان...
آواز آسمانی توست،
شیوا و دل انگیز و روان؛
روان بخش جان و جهان؛
و توان بخش تن و جسم و روح و روان...
روح تو، ناظر؛
روح تو، پویا؛
روح تو، بینا...
روح تو، زنده است؛
تا تمامی دنیا؛
تا پایان انسان ها...
تا پیوسته ی تاریخ؛
تا همیشه ی بودن...
تو،
زنده ای؛
بر قلب تباهی و ستم،
تازنده ای...
تو،
زنده ای؛
پاینده ای؛
خورشیدی تابنده ای؛
و پردیس برین،
زیبنده ی توست...
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دلنامهها و آفریننامهها، (توصیفی از شهید و ترسیمی از خط سرخ شهادت)، اصفهان: آشیانهی برتر، ۱۳۹۴.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*