یک شعر پیرم من!
با واژه های تو
واژه های درد والم
خط خطی شده
روی قاب دیوار سفید عشق!
روی برگ نازک خیال پائیزی شعر!
اری! شعر ادم است! از جنس حوا!
صامت...!
ساکت...!
در انتظار شاعر واژه شناس قبیله!
آن لحظه که درخت عصیان
طعم تلخ لبخند چشمان سیب را
به من چشاند...!
هبوطم داد به تبعیدگاه رنج!!
از رضوان آسایش وعشرت!
دست مهربان مهرت...
نشانم داد چشمان عاشق خدارا!
آندم که واژه در آغوش شعر...
آبستن شد!!
از قطره بارانی که بر لب خشک کویر بوسه میزد!
و طعم لبان سیب, طراوت تن شعر یافت!
و شاعر هدیه شد,وصلِ شعر وسیب را!!
به چشم ساحل,بوسه میزد دریا!
چو پای شعر بر شن کرانه ی دریا فرو می رفت!
و من مانند مهتاب به شب!
ترا در آئینه ی آب دیدم!
صیحی که در موج دریا پدیدار شدی!
چون قایقی شکسته...
نشستی بر دریاچه دلم!
عجب نشستنی!!
که واژه ی روح تن؛ این شعر ناب شدی!
مرا بخوان!با نگاهی گود,شاعر!
که من شعر پیرم!
به قدامت آدم وحوا!
مرا با چشم جسم مبین!
که من بیکران عالمی ام!
در جامه ی تنگ .کوتاه سرنوشت