نیمه شب آمده اینجا گلکم
خواب، چشمان مرا می بوسد
پاکتی دود شد از رفتن تو
خس خس سینه ی پرسوزش من
عقده زرد حضورت اینجا
شب به من می تازد
و تو انگار در آنجا شادی
من خدا می داند
که چه کردم با خود
در نبودت اینجا
بشکستم امشب
پای یک مورچه ی زحمتکش
و بسوزاندم من
پر پروانه ی خود را با شمع
مانده ام با نفس خاطره ها
گِل به سرها زده ام
لانه ام یک قفس تنگ میان دلکی
که سر سوزنی انگار شده
از برای تن یار
هوس ترک تو انگار که ترکم کرده
من و این پاکت ها
ترک من کردی و ترکش نکنم
ترک کردن نبود مهر و وفا
قبل از این خاموشی
تو که فریاد شدی
دل ما را دریاب
ماه امشب نفسش می گیرد
ماه من ماه تو نیست
او کمی آنسوتر
درد خود را به سپیده بفروخت
و چه ارزان سحر از او بخرید
تن عریانش را
درک کردم او را
من به ادراک وجود
چه کند اما تو
سحری قبل سجود
مرگ پاکت هایم
گردن اوست فقط
ورنه من جرمم چیست
لاف این آزادی
از رهایی کبوتر تا خون
دو قدم مانده به صبح
پرکن این قمقمه را
برویم سمت بهار
لاله را ناز کنیم
شکنیم دست چپ چلچله را
بزنیم مهر خموشی بر لب
از صدای خوش مرغی در شب
آن زبان بسته زبانش باز است
گوش ما خفته اگر
چه قضاوت کنی از آوایش
دست چپ بر سر تو
دست دیگر بر لب
بکش آن ماشه سرد
بزنش بر این شب
رنگ بر من تو بزن
آخرین رنگ جهان
باتو این دل شاد است
با همین خسته بمان
زیبا بود