جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب سروش علی نژاد
|
من و تو ساکن اینجا بودیم
یک جزیره وسط دریاها
قفسی بود ولی با تو قفس معنی پرواز به آزادی بود
و من آنقدر سرم گرم تو بود
در تن آینه ها
من تو را جای خودم می دیدم
چه سروری بر من
حکم می کرد آن دم
و من آنقدر به مدح تو شدم غرق سرور
خود من در من مرد
و شدم رنگ تو انگار دگر
چو تو دلدادگی ام را دیدی
طرح نو زد به دلت
دل تو دلزده از عاشقی ام شد ناگه
و به جرمی مجهول
بزدی حکم جدایی بر من
به سرت زد هوس آزادی
به سرت زد هوس کوچ به دنیای دگر
این جزیره دگر آن خانه نبود
که تو آنجا باشی
هوسی بود تو را
که مرا گم می کرد
رفتی انگار مرا پس دادی
به تن دریاچه
حال من ماندم و تاریکی و ترس
آتش قلبم از این رفتن تو شد خاموش
این جزیره دگر آن شور شعف را بفروخت
و خرید از تو غم دنیا را
مسخ شد یکباره
پر سردرگمی قرقاول
نه دگر آوازی
نه دگر نرگس مستی مانده
وقت آن است کمی ناله زنم
از خودم نالانم
که چرا آن همه درگیر تو بودم آن روز
حال با خود چه کنم
حال من همچو مترسک ها بود
که نه می شد بروم
و نه می شد گم شد
باید این لحضه مرا سیر دهد
سمت آینده ی نو
که تو با آن همه رندی و کلک
چه بدانی از آن
دلم انگار کمی ناله ی مستی دارد
من که مستانه زدم ناله ی تو
چوب بدمستی خود را خوردم
اینک انگار دگر هشیارم
مست بودم چه بسا
از همان روز ازل
اسم آن هوشیاریست
شاید این حکمت آن بی همتاست
که مرا غرق توی بی سرپا گرداند
تا بدانم که خسی همچو تو رویایم نیست
تا روم سمت همو
که کسی جز آن یار
یار عاشق ها نیست
چه کسی می داند
در کدامین نفس و ثانیه ای
روی این گنبد دوار تنش می میرد؟
چه کسی می داند
که چه فردا آرد
ارمغان این دنیا؟
حال حالم حال است
حال حالایم را
نفروشم به کسی
تو برو با هرکس
که کند حال دگر با حالت
حال ما حال خوشی ست . . .
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و طولانی