آخرین شعر
حال و روزم بد و قسم بخدا
گریه هایم بدون اشک و صدا
نفسم حبس گشته در سینه
بغض ها در گلو زده پینه
مدتی رنج هست و همدم نیست
دردهایم زیاد و مرهم نیست
قفس سینه ام پر از درد است
زخم هایم به اصل یک مرد است
زخم هایم به عمق اقیانوس
ساحلش ناکجا و بی فانوس
دردهایی کمرشکن از غم
غم تنهایی و محبت کم
رنج هایی ز جنس دلسردی
هیچکس نیست یار و همدردی
با خودم گفتم اینچنین محکم
مرد این چیست؟ زندگی یا غم
بس کن این بازی پر از تردید
گشتی افسرده،پیر موی سپید
در همین روز و در همین ساعت
من از این غصه ها شدم راحت
قصه ی قفل و حبس و این زنجیر
مرغ عشقی که کرده بودم اسیر
گفتم این شعرم آخرین شعر است
مرهم درد سینه ام مهر است
مرغ عشقی در این قفس پوسید
سالها گوشه گیر و نور ندید
گرچه او بود در قفس اما
روح در جسم او نبود و نوا
من چه کردم؟چه ظلمها کردم!
این قناری به دام خود بردم!
عهد کردم که این قفس شکنم
قفس دل ز ریشه اش بکنم
باز کردم در قفس آرام
مرغ من خسته بود و ناآرام
گفتم ای مرغ عشق و جان و دلم
من از این رنج و حصر تو خجلم
باز کردم در قفس را ، بین!
تو دگر نیستی اسیر ،ببین!
شاد باش و تو بالها بگشا
دل خود را ز غصه ساز رها
پر بکش تا خیال و آزادی
خنده زن،زندگی کن و شادی
هر کجا میروی برو آسان
آسمانهاست مال تو اینسان
هر کجا میروی برو اما
بشنو این حرف آخر من را
این قفس تا همیشه خانه ی توست
این دلم مأمن شبانه ی توست
مطمئنم که باز خواهی گشت
از من و دل جدا نخواهی گشت
دل من گرچه چون قفس بوده
بودن تو مرا نفس بوده
سالها سال با تو سر کردم
نغمه خواندی و خوب بر کردم
ظلم من را ببخش بعد برو
ظلمها دیده ای چو رعد برو
با تو شعرم رها شد و زیبا
نام من را تو کرده ای یارا
بی تو این شعر آخرین شعرم
بی تو از شعر و عاشقی سیرم
میروم با خودم کنم خلوت
گوشه ای ساکت و پر از رخوت
از سخنهای من نشو دلگیر
خسته ام دل شکسته ای بس پیر
تو برو دست حق نگهدارت
تا ابد من رفیقم و یارت
ناصر ترهنده- یارا