تا خسته جانی زائرم شیدای جانانم بیا
تا آسمانی طائرم بر بامِ کیهانم بیا
فصلِ بهاران و چمن، هنگامِ یاس و یاسمن،
با بلبلانِ انجمن، در باغ ریحانم بیا
دارم نشان از بی نشان، بر بالِ پروازم نشان
از منتهای کهکشان، تا پایِ میزانم بیا
من زایری بارانی ام، آیا زِ خود می رانی اَم؟!
ای یوسف پنهانی ام ، در راهِ کنعانم بیا
ای گلسِتانَت آسمان، ای رهنمای انس وجان
در این مکانِ بی نشان، یک سربه سامانم بیا
هستم غلامِ خانه ات، کاشانه ی شاهانه ات
با آب و نان و دانه ات، درکُنج دالانم بیا
من عاشقی دیوانه ام، درشهرِخود بیگانه ام
بنما رَهِ میخانه ام، من خانه ویرانم بیا
طعنه زنندم این وآن، هم ناکسان وهم کسان
خُرو کلان پیروجوان، رسوای دورانم بیا
#
از باده ی جانانه ای، صهبا مَیِ مستانه ای
محتاجِ یک پیمانه ای ، از آبِ حیوانم بیا
واکن درِ میخانه را، پرکن مرا پیمانه را
مستانه کن دیوانه را، رسوا کماکانم بیا
دوری رها کن ساقیا، شوری به پا کن ساقیا
دردم دوا کن ساقیا، درمانِ هجرانم بیا
خوابِ مرا برهم بزن، بر زخمِ دل مرهم بزن
دوشابِ غم را هم بزن، داروی درمانم بیا
دردِ دلم را چاره کن، فکرِ منِ بیچاره کن ،
عُدوانِ من آواره کن، دربندِ سُلطانم بیا
درمانده و بی یاورم، یارم ندارد باورم
من بنده وتو داوَرم، انوارِ ایمانم بیا
ازکرده ام، شرمنده ام، آقا تویی من بنده ام
ای اخترِ تابنده ام، شمع شبستانم بیا
افتاده ام در تاب وتب، غرق گناهم روز وشب
ورد و دعای هردولب : ای ماهِ تابانم بیا
این مارِ نفس حیله گر، در نیل ماتم غوطه ور
زن با عصا اورا به سر، موسای عمرانم بیا
جا مانده ام ازکاروان، آواره را از خود مران،
دیگر نباشم در امان ، درحالِ خسرانم بیا
#
بانفسِ خود درمَحبسم، گم گشته درخاروخَسَم،
محمل بداری می رَسَم، ویلان و حیرانم بیا
من عاشقی دلخسته ام، تا رهروی پیوسته ام
امّا دخیلت بسته ام، افتان و خیزانم بیا
دستم نگیری یار اگر، یارِ دگر دارم، مگر؟!
خون شد مرا جانا جگر، بشنو فراخوانم بیا
ترکِ هواها می کنم، غم را رها، ها، می کنم
ذکرو دعاها می کنم، پی کن تو شیطانم بیا
جانان و جانِ من تویی، تاب وتوانِ من تویی
روح و روان من تویی، سروِ خرامانم بیا
شام و سحر چشمم به در،از این وآن گیرم خبر
از در درآیی کی به در، جانا پریشانم بیا
ای از تبار هادوی، ضمن اراداتِ قوی
منّت نما بر مهدوی، شورِ دوچندانم بیا
مهدوی
با سلام و احترام به تمامی عزیزان تأخیرم را عفو کنید و به بزرگواریتان ببخشید.
غزلی خوب و درخور از شما خواندم
چون می خواهید در مورد شعر تان بحث شود عرض می کنم
حداکثر ابیات غزل سیزده بیت است وبیشتر از آن را برای غزل اربابان سخن نمی پسندند
لذا اگر شاعر حرفهای بیشتر داشته باشد باید در قالب قصیده بگوید در این صورت مضامین قصیده می خواهد که قصیده قالب مدح و ستایش و تعریف و تمجبید است
و نیز غزل را امروز در ابیات بیش از هشت بیت نمی گویند و غزل پنج بیتی را برای اینکه حوصله مخاطب سر نرود بیشتر ترجیح می دهند
کم گوی گزیده گوی...
اگر شما تعداد ابیات را گزین کرده و ابیات اضافه را حذف نمایید به خواهد بود
این حرف من بود البته شاید هم درست نباشد
موفق باشید