شعر بخوان سبزترین رازِ من
دلهره ی لحظه ی آغازِ من
شعر بخوان چشمه ی آتشفشان
شعله به تن، صاعقه ی بی نشان
مشرقِ نورانیِ اعجازِ من
حرف بزن پنجره ی بازِمن
پُر شدم از دردِ فرو ریختن
تشنه ی دیدارم و آویختن
از سرِ شب نم نمِ باران و باز
هق هقِ آوازِ من و سوزِ ساز
معتکفِ کوی پریشانی ام
حرف بزن عشق که طوفانی ام
روحِ زمین خورده ی باران شدم
از بدِ یک حادثه، انسان شدم
قافیه را از دو طرف باختم
شعر شدم سوختم و ساختم
آخرِ این راه، سقوط است حیف
سرخ ترین سیب، هبوط است حیف
گم شده ام نور نشان ام بده
حرف بزن عشق.. توان ام بده
سهمِ من این جامِ پُر از زهر نیست
پیچ و خمِ وحشیِ این شهر نیست
حسرتِ آن بوسه که لب می سرود
دستِ من و قفلِ ضریحِ تو بود
مسجدِ خالیِ نگاه ات کجاست
قبله عوض کرده ام آه ات کجاست
آتشِ آغوشِ تو ابریشم است
مرگ در آغوش برای ام کم است
بازیِ خاکستر و بادم.. ببین
نیست شدم مُردَم و شادم.. ببین
عطرِ خوشَت روی لبم بر دوام
اسمِ تو گلدسته ی دارالسلام
ذکرِ زبان، ذکرِ عمل، ذکرِ روح
یادِ تو ام کشتیِ طوفانِ نوح
دل که بُرید از غم و از گیر و دار
گوشه ی لبخندِ تو شد رستگار
من وطن ام نقشه ی آغوشِ توست
قبله ی من قلبِ خطاپوشِ توست
شعر بخوان شعرِ ترت چشم من
خیره به درگاه و درت چشم من
شعر بخوان شاهدِ والعصرِ خون
ختم کن این مثنوی و این جنون