يکشنبه ۲۷ آبان
|
دفاتر شعر علی میرزایی( هیچکاک)
آخرین اشعار ناب علی میرزایی( هیچکاک)
|
چه آمد بر سرت ایران؟
به زیر یورش اعراب سرگردان
که گشتی آنچنان ویران
کجا بودند مردانت ؟
سیاوشها،فریدونها،دلیرانت
کجا بودند رستمهای دستانت؟
بگو با من
غریبه نیستم هرگز
که هستم من یکی از بیشمارانِ جوانانت
وَ من دانم که بغضی در گلو داری
از آن ویرانی خونبار و
از جهلی که همچون بختکی سنگین
بیکباره فرو افتاد بر فرهنگ مردانت
کدامین حقه و تزویر
کدامین ضربت شمشیر
باعث شد
دلیرانت در آن هنگامه ی وحشت
فراموشت کنند ،آخر؟
وَ خاکت را به دست باد بسپارند
اَلا ای موطن آبا واجدادی
نشو ناراحت ودلگیر
میدانم
که برخی از جوانانت
بغریدند همچون شیر و
جان خویشتن را در ره خاکت فدا کردند
فریادی برآوردند و خواب آلودگانی را صدا کردند:
که ای افتادگان در دام تزویر ،که ای ترسیده از آن برق شمشیر
بپیوندید با ما و وطن را اینچنین تنها میندازید در زنجیر
نمیدانم کسی دادش به آنها دست یاری ؟
نمیدانم.
تو میدانی
تو میدانی که این پاکان بتازیدند بر دشمن
تو میدانی چه اندک بوده اند آنها
تو دیدی جسم خونینشان فرو افتاده بر خاکت
و آغوشت گشودی و گرفتی تنگ در بر،آن شهیدانت
دریغا که پس از آنان تو ماندی و اسیرانت.
گذشته قرنها اکنون
از آن ویرانی پر خون
دوباره قوم اعرابی سرگردان
طمع بر خاک تو دارد
ولی او خوب میداند و شاید هم نمیداند!!!
اگر اینبار پایش را به دامان تو بگذارد
جوانانت ،بر او تازند و نسلش را براندازند.
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.